جدول جو
جدول جو

معنی قوهک - جستجوی لغت در جدول جو

قوهک(هََ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، سکنۀ آن 457 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، عدس و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوه
تصویر قوه
کنایه از قوا، استعداد، در علم الکتریک باتری، در ریاضیات توان
قوّۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور
قوّۀ غاذیه: در طب قدیم قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند
قوّۀ قضائیه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است
قوّۀ مجریه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت
قوّۀ مقننه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
شیر مزه برگردیده چنانکه در آن اندکی شیرینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 135 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، شلغم و چغندر است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
ده کوچکی از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری خورموج و جنوب کوه نمک. دارای 42 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مصغر قوز، استخوان برآمدۀ ساق پا. غوزک. رجوع به غوزک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 346 تن. آب آن از قنات و رود کران. محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، لبنیات، قلمستان و میوجات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق قهوه خانه علیخان سلطان کنار جادّۀ شوسۀ کرج به قزوین ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان جهرم و حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال به بخش کردیان و قسمتی از بخش خفر، از مشرق به بخش داراب شهرستان فسا، از مغرب به بخش سیمکان و از جنوب به بخش جویم و قسمتی از بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد محدود است. این بخش در قسمت جنوبی شهرستان واقع و از لحاظ طبیعی سه قسمت مشخص در آن دیده می شود:
1- منطقۀ کوهستانی در مشرق (شامل دهستان کوهک). 2- منطقۀ جلگه در مرکز (شامل دهستان جلگاه). 3- منطقۀ جلگه و دامنه در مغرب (شامل دهستان هکان). قسمت جنوبی بخش متکی به ارتفاعات البرز است و قسمت شمالی به ارتفاعات گورم و رود خانه شور و از مشرق به گردنۀ بزن و از مغرب به رود خانه قره آغاج. هوای این بخش گرم است و محصولات آن عبارت است از: غلات، خرما، لیمو، اندکی پنبه، میوه و لبنیات. از سه دهستان کوهک، جلگاه، هکان تشکیل شده و مجموع قراء و قصبات آن 30 و سکنۀ آن به استثنای جهرم که مرکز بخش و شهرستان است در حدود 6000 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش کوهک شهرستان جهرم وحدود آن به قرار زیر است: از شمال به دهستان کردیان، از جنوب به کوه البرز، از مشرق به گردنۀ بزن و دهستان حاجی آباد ایزدخواست شهرستان فسا و از مغرب به دهستان جلگاه محدود است. کوهستانی در مشرق بخش واقع است و هوای آن در دامنه ها گرم و در قسمتهای مرتفع کمی ملایم است. محصولاتش عبارت است از: لبنیات، پشم، پوست، خرما، لیمو و غلات. این دهستان از 11 آبادی تشکیل شده و در حدود 1800 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارت است از: زغالی، چنارسوخته، موردک و تنگ آب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان سراوان که از سه آبادی تشکیل شده است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 141 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به قوهستان و آن شهری است نزدیک کرمان. (منتهی الارب) ، نسبت است به قوهستان معرب کوهستان. (المعرب جوالیقی ص 264) ، ثوب قوهی، جامه ای است که در قهستان کرمان بافند یا هر جامه که به جامۀ قوهی ماند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های سپید. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است از بخش زرین آباد شهرستان ایلام، سکنۀ آن 180 تن. آب آن از رود خانه مسیمه. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. در زمستان به مرز عراق میروند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
قصبه ای جزء بخش شمیران شهرستان تهران، واقع در 13 هزارگزی جنوب تجریش و 9هزارگزی شمال تهران سر راه آسفالتۀ تهران به تجریش واقع است. این قصبه خوش آب و هوا و دارای 5 الی 6هزار سکنۀدائم است و در تابستان نفوس آن به ده هزار تن میرسد. آب آن از هفت رشته قنات تأمین و در بهار از رود خانه دربند حق آب دارد و محصول عمده آن مختصر غلات و انواع میوه جات و سبزیجات و شغل سکنۀ آن کسب و کارگری در کارخانه های مهمات سازی و ضرابخانه و باغبانی است. در حدود 70 باب مغازه و دکاکین مختلفه در طرفین خیابان و کوچه ها و از جمله 5 نانوائی و 3 قصابی و یک باب آسیاب موتوری و دبیرستان 8 کلاسۀ پسران و دبستان 6کلاسۀ دختران و کودکستان و اداره شهرداری، شعبه کلانتری، نمایندۀ بهداری و دفتر پست دارد و از برق سلطنت آباد استفاده می نماید. روز بروز بر تعداد ساختمانهای آن اضافه شده و رو به آبادی است. محل ییلاقی سفارت انگلیس از زمانهای قدیم در شمال این قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). اکنون قلهک به شهرتهران متصل شده و یکی از بخش های شهر بشمار میرود
لغت نامه دهخدا
کوهی کهستانی (کهستان قهستان تازی گشته) منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که باحتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهرا بایداز کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند. و مردم دهشک از توابع طبس در ساخت این قسم تخصص دارند دلیل این مطلب آنست که اصطخری می گوید از قهستان کرباس صادر می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوه
تصویر قوه
توانا گردیدن، در اصطلاح ریاضی، توان، دو بقوه پنج، خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
پارسی است غوزک کوژک برآمدگی غوزک پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزک
تصویر قوزک
((زَ))
قسمت برآمده استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوهی
تصویر قوهی
منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوه
تصویر قوه
((قُ وِّ))
نیرو، انرژی، قدرت، آمادگی ذهنی، استعداد، هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان، از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی، قوه مقننه، قضاییه و مجریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوه
تصویر قوه
نیرو، توان
فرهنگ واژه فارسی سره
دژک، ساق، غوزک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در جنوب اسبوکلای لفور سوادکوه، گودی رودخانه، آبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
قهوه
فرهنگ گویش مازندرانی