جدول جو
جدول جو

معنی قولق - جستجوی لغت در جدول جو

قولق
(قولْ لُ)
قلﱡق. (فرهنگ نظام). رجوع به قلق شود
لغت نامه دهخدا
قولق
(قَ / قُو لُ)
کیسه گونه ای برای نهادن سوزن و نخ و انگشتانه و مقراض و موم زنان برای خیاطی. (یادداشت مؤلف). قلﱡق. رجوع به قلﱡق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قول
تصویر قول
گفتار، سخن، کلام، وعده، کنایه از عقیده، نظر
قول دادن: وعده دادن، پیمان کردن
قول گرفتن: پیمان گرفتن، عهد گرفتن
قول و قرار: عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول
تصویر قول
قلب سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست می کردند، جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 329 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
تیزنای زبان. (مهذب الاسماء) : ذولق اللسان، تیزی هر چیزی. ذولق اللسان والسنان، کنار و کرانۀ زبان و نیزه و تیزی آن دو
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
غول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سگ مادۀ حریص. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرگ، گرسنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دنب. (منتهی الارب) (آنندراج). دنب و دنباله. (ناظم الاطباء). ذنب. (اقرب الموارد) : هذا حدیث طویل العولق، این گفتاری است درازدنب و دنباله دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود. ج، عوالق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، سکنۀ آن 390 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ)
قرق. قوروق. غرق. منعکرده شده:
قورق شد گفتگوی می بدان نحو
که ساقی نامه شد از نسخه ها محو.
اثر (از آنندراج).
رجوع به قرق شود
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن. نام رودی نزدیک حلب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قول شود
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ لَ)
نیکوسخن یا پرگوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لقب ابن خرشید شیخ ابوالهیثم قشیری. (منتهی الارب). رجوع به ابن خرشید و ابوالقاسم قشیری بن خرشید... شود
لغت نامه دهخدا
بسد بحری، (از فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قورالیون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
ابن عوف بن عمرو خزرجی. از طایفۀ ازد از قحطان و جد جاهلیت است. عباده بن صامت از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 798)
نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
مذکر حجل. (اقرب الموارد). کبک نر، سنگخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی و یا نوعی از دیوانگی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منه قوله: لعمرک بی من حب اسماء اولق. (منتهی الارب). رجوع به اولع شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنۀ قواق بالا 80 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است از بخش زرین آباد شهرستان ایلام، سکنۀ آن 180 تن. آب آن از رود خانه مسیمه. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. در زمستان به مرز عراق میروند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 45 هزارگزی شمال خاوری مشهد و 15 هزارگزی شمال خاوری تبادکان. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 61 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد نیک دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قوق شود
لغت نامه دهخدا
گلوله: ز سنگ منجنیق و گوله رعد که کوه از پافتاد از صدمت آن. (شهاب الدین)، خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوشق
تصویر قوشق
پارسی تازی گشته کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقل
تصویر قوقل
کبک نر، سنگخوار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
درخت صمغ عربی که بنام اقاقیا نیز خوانده می شود (و آن غیر از اقاقیای معمولی است)، پرگوی گزافگوی پارسی است غوله وام گفتار او (خدای) تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
قشلاغ بنگرید به قشلاغ محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلق
تصویر قتلق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولق
تصویر اولق
گولی، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارسی تازی گشته جولخی جولخ پوش جولخ جوالق، دارشیشعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورق
تصویر قورق
غرق، منع کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
بدهی، قرض
فرهنگ گویش مازندرانی