جدول جو
جدول جو

معنی قوشقوان - جستجوی لغت در جدول جو

قوشقوان
(قُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 243 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در سه محل بفاصله 1هزار گز به نام قوشقوان بالا ووسط و پایین مشهور است و سکنۀ قوشقوان پائین 35 تن و وسط 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشقون
تصویر قشقون
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، رانکی، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
(قو قُ)
دهی است از دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، سکنۀ آن 28 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، برنج و بادام. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خانه، بیمارخانه، بیمارستان، (ناظم الاطباء)، دارالشفاء، (آنندراج)، قشون، (ناظم الاطباء)، فوج و لشکری، (آنندراج)، رجوع به قشون شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چرمی که زیر اسب گذارند تازین کج نگردد. در تداول شوشتر آن را قشقون و در تداول گناباد خراسان پاردم گویند. گوزبان. دم چی. ثفر
لغت نامه دهخدا
(قَشْ)
باریک. (منتهی الارب). دقیق. ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُشْ)
مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرکب از یالقوز ترکی + کاف علامت تصغیر فارسی، یالقوز. آنکه از معاشرت مردمان گریزد. انزواجو. تنهایی پسند. ناآمیزگار. مردم بدور. آدمی بدور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُشْ وَ)
دهی از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از قنات کم آب. محصول آن مختصری غلات و پنبه و تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
غراب بزرگ سیاه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ)
گل همیشه بهار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
لفظ ترکی است به معنی خرگوش، از لغات ترکی نوشته شد، (غیاث اللغات) (ازآنندراج)، و امروز خرگوش را توشان و دوشان گویند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
انوشیروان. رجوع به انوشیروان شود:
مست است زمین زیرا خورده ست به جای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا:
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ.
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت.
حافظ.
- مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان:
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور.
حافظ.
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
پاردم، کاشو، اخکمر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غلاف صدف. و به عقیدۀ بعضی اظفارالطیب است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قوبیشقون ترکی: پاردم پالدم اسبی بلندبرنشستی بناگوشی وبربندو پاردم وساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ مراقب راعی: والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون و ایشان که امانتها و عهد هاآی خویش را گوشوانانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقحان
تصویر قوقحان
گل داودی همیشه بهار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشقان
تصویر جوشقان
پارسی اسنت جوشخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشوان
تصویر قشوان
مردسست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشقون
تصویر قشقون
ترکی پاردم پالدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوشون
تصویر قوشون
قشون قشن ترکی بنگرید به قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشخوان
تصویر خوشخوان
سرود گوی آواز خوان مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشوان
تصویر گوشوان
گوش بان، محافظ، مراقب، راعی
فرهنگ فارسی معین