جدول جو
جدول جو

معنی قورین - جستجوی لغت در جدول جو

قورین
(یَ)
شهری است به جزیره. (منتهی الارب). شهری است به الجزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سورین
تصویر سورین
(پسرانه)
توانا، دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرین
تصویر قرین
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین، بالایی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ سَ)
ذوالقوسین. نام شمشیر حسان بن حصن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، در 6 هزارگزی جنوب شرقی ابهر در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1158 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رود خانه ابهررود، محصولش غلات و کشمش و انگور و گردو و یونجه و میوه های صیفی، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک در 48 هزارگزی شمال شرقی آستانه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 455 تن سکنه دارد، آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و بنشن و پنبه و انگور، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زمینی است، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، عبقسی گوید:
الم تر کعباً کعب غورین قد قلا
معالی هذا الدهر غیر ثمان
فمنهن تقوی اﷲ بالغیب، انها
رهینه ما تجنی یدی و لسانی
و منهن جری جحفلا لجب الوغی
الی جحفل یوماً فیلتقیان
و منهن شربی الکأس و هی لذیذه
من الخمر لم تمزج بماء شنان،
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُرِ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش مرکزی شهرستان گلپایگان، سکنۀ آن 344 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گشنیز را گویند و کزبره همان است، (برهان) (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قورمایون شود، خشخاش، عاقرقرحا، به اصطلاح اهل دمشق عود قرح جبلی، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چاه شیرین. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرودارد و از طریق شوشتر اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ غافجه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کرنب، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
صمغ است و گویندضان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قومی شود
لغت نامه دهخدا
قونیون. شوکران است، جوز ماثل را نیزگویند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قونیون شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیر، سیاه مانند قیر، رجوع به قیری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
تثنیۀ قوس در حالت نصبی و جری. (منتهی الارب) : ثم دنا فتدلی. فکان قاب قوسین اءو اءدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
اقوریات. (ناظم الاطباء). رجوع به اقوریات شود
لغت نامه دهخدا
سلاح، قور، (سنگلاخ)، رجوع به قور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ رَ)
تثنیۀ قمر که عبارت از شمس و قمرباشد بجهت تغلیب قمر زیرا که در محاورۀ عرب قمر مذکر است و شمس مؤنث چنانکه مادر و پدر را والدین گویند نه والدتین. (آنندراج). و رجوع به قمران شود
لغت نامه دهخدا
دهی است به ری، (منتهی الارب)، دیهی است از دیه های ری، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
زوروین. (آنندراج). زبرین. بالایی. (فرهنگ فارسی معین). زبرین و بالایین و فوقانی. (ناظم الاطباء). رجوع به زوروین شود
لغت نامه دهخدا
زورمند، زورناک، هر چیز پرزور و قوی، (از بهار عجم) (از آنندراج) :
بادۀ زورین نتابد پنجۀ هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا،
امیر وقاری (از بهار عجم)،
ایمنند اغنیا ز جور فلک
بی کشاکش کمان زورین است،
راضی (از آنندراج)،
رجوع به زور شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران جلگه و معتدل است. 154 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران دارای 154 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ؟)
موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است. این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوریون
تصویر قوریون
یونانی تازی گشته گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
گژفین زفتینه سیاه منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه: شبی گیسو فرو هشته گر بدامن پلاسین و قیرینه گر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمرین
تصویر قمرین
تثنیه قمر دو روشن: هور و ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرین
تصویر قرین
همسر، همسال مرد، نزدیک، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره
ببر امر بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج خروس
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی