جدول جو
جدول جو

معنی قورتلو - جستجوی لغت در جدول جو

قورتلو
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، سکنۀ آن 165 تن، آب آن از چشمه و چاه، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، سکنۀ آن 155 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، را مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، سکنۀ آن 156 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قورت
تصویر قورت
عمل فرو بردن مواد غذایی از حلق، آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ مثلاً یک قورت آب خوردم
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه واقع در 10 هزارگزی جنوب خاوری تکاب و 1500 گزی خاور راه ارابه رو تکاب به بیجار. موقع جغرافیایی آن دره، معتدل. سکنۀ آن 727 تن است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، بادام، حبوبات، کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از یونانی کرالیون بمعنی بسد. مرجان. قورالیون. قرالیون. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جرعه. (سنگلاخ). غورت. جرعۀ نوشیدنی.
- قورت دادن، فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است. (فرهنگ نظام).
- قورت مال، لاف زن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه، بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل اینانلو (از ایلات خمسۀ فارس) . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند، (سنگلاخ)، گرگ، ذئب، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی از دهستان خورخوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 62000 گزی شمال باختر دیواندره و 16000گزی جنوب شوسۀ دیواندره به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، توتون و پنبه و ارزن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاالدین شهرستان خوی، سکنۀ آن 501 تن. آب آن ازآغ جای. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. این ده در دو محل بفاصله 7500 گز قرار گرفته و بنام قورول بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قورول پائین 136 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ)
دهی است از دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 364 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، سیب زمینی و عسل. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و با مختصر اصلاحی ماشین میتوان برد. طایفۀ بغدادی در تابستان برای تعلیف احشام از ساوه به کوههای جنوب این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 46 تن. آب آن از چشمه سار. و محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قورالن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. آب آن از رود خانه ارس. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قوتروج. و گفته اند اسم درخت وج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ تِ)
جمع واژۀ قاتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جزیره ای در اقیانوس اطلس که بر شمال هائیتی واقع است و 10000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. واقع در 63000 گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار، موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 500 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات دیم، لبنیات، انگور، میوه جات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از چورمق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف قشقایی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، سکنۀ آن 84 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قورلیون. بمعنی بسد است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قورالیون و قرالیون شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 400 تن، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، سکنۀ آن 78 تن، آب آن از رود خانه آلجیا و چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قوردلار، دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب، سکنۀ آن 564 تن، آب آن از نهر، محصول آن غلات، حبوب و محصول دامی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که آبهای جبال آقداغ بزرگ و کوچک داخل آن میشود و به تنک حمام میرسد و از آنجا بسمت شمال در امتداد قلل کوه آهنگران (آسنگران) بفاصله یک فرسنگ و نیم در امتداد آن کوه سیر میکند تا به کوه بزنیان میرسد و از آن گذشته داخل رود شیروان میشود، (جغرافیای غرب ایران ص 135)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 255 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
نام شهردرجۀ دوم پرتقال و بعد از لیسبون بزرگترین و رایج التجارهترین شهرهای کشور مذکور. دارای اسکله ای است ومرکز خطۀ مینهوست و در مصب نهر دورو در 248 هزارگزی شمال شرقی لیسبون واقع شده و دارای 105838 تن سکنه و مدارس جراحی، فلسفه، بحریه و تجارت و غیره است. کتابخانه و موزه و لنگرگاهی استوار و ابنیۀ زیبا دارد و نیز دارای تجارتی با رونق و کارخانه های قند و شیرینی و کلاه و غیره و دباغ خانه هاست و آن در دامنۀ دوتپه واقع گشته و منظری زیبا و دلکش دارد. پل قشنگی این شهر را با خلیج های کوچک ویلانووه و غایه مربوط میسازد. از شهرهای باستانی است و نام قدیم آن پورتوکاله و مدتها مرکز پرتقال بوده و ظاهراً همین شهر نام خود را بکشور پرتقال داده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوتلوق
تصویر قوتلوق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوتلوغ
تصویر قوتلوغ
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلو
تصویر قتلو
ترکی ک کبودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورت
تصویر قورت
قرت پارسی است غورت ترکی هفت جغرات خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورال
تصویر قورال
لاتینی تازی گشته بسد (مرجان) مرجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورت
تصویر قورت
فرو دادن چیزی در گلو
فرهنگ فارسی معین
بلع، غلپ، بلعیدن، فروبردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاوی که یک سال جفت گیری نکرده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
گلو، در ناحیه بیرون بشم بیشتر به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی