جدول جو
جدول جو

معنی قوبجور - جستجوی لغت در جدول جو

قوبجور(قُ)
قپجور. قبچور. قفچور. مالیات. باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قوبجور
قوپچور قوبچور قبچور بنگرید به قبچور
تصویری از قوبجور
تصویر قوبجور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبور
تصویر موبور
آنکه موهای بور دارد
فرهنگ فارسی عمید
قابوک، مخارجۀ عمارت، (ناظم الاطباء)، مخارجۀ عمارت که در خانه ها میسازند و آن را در روم ’یوکلک’ گویند، (فرهنگ شعوری)، ناودانی که بر کنارهای بام سازند تا آب باران و برف بر آن سیلان کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قوقوس. خنثی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
زن که حیض نباشد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سعید بن محمد بن شعیب بن احمد بن نصرالله انصاری ادیب. خطیب جزیره قبثور و جز آن مکنی به ابوعثمان. وی از ابوالحسن انطاکی مقری و ابوزکریای عائذی و ابوبکر زبیدی و جز ایشان روایت کند و از ابوعلی بغدادی در کودکی کمی حدیث شنیده. وی پیرمردی صالح و پارسا و از امامان و عالمان قرآن و قرائت و معانی آن است. او به سال 420 هجری قمری وفات یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قبطور. جزیره ای است به مغرب. از آنجا است خطیب آن، سعید بن محمد انصاری. (منتهی الارب). جزیره ای است در اسپانیا شهری است از شهرهای اندلس رجوع به الحلل السندسیه ص 83 و 117 شود. یاقوت آن را قبثور ضبط کرده است. رجوع به قبثور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قوبجور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد کوچک سر سست خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی در کسلیان سواد کوه به مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع است و دارای 300 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دنبه. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
قریه ای به اسپانیا.
لغت نامه دهخدا
عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قوبجور شود
لغت نامه دهخدا
نام بازیی است، (آنندراج)، یک نوع بازی مر کودکان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 344 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
صمغ مطلق. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، سکنه آن 153 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوب و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خراج مقرر دیوانی: زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
آن که موهای سرش بور است یعنی زرد مایل به طلائی است، آن که موی به رنگ بور دارد، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به بور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوبچور
تصویر قوبچور
باژ، ساوستور
فرهنگ لغت هوشیار
مالیات باج، باژ، ساوستور، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوبچو
تصویر قوبچو
بنگرید به قوبچور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنجور
تصویر قنجور
کله پوک مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوبجو
تصویر جوبجو
پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
فرانسوی دگر گر
فرهنگ لغت هوشیار
باژ، ساوستور مالیات باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچور
تصویر قبچور
مالیات، باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
((لُ))
آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشه اصلی حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
بلوند
متضاد: موسیاه، گندمگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفی که در آن قهوه دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا برو
فرهنگ گویش مازندرانی