دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 256 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا پنبه ریسی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، سکنۀ آن 256 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا پنبه ریسی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
شادمان. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطلع شدن. مرادف بو بردن، احساس کردن و درک کردن: هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. رجوع به بوی شنیدن شود
شادمان. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطلع شدن. مرادف بو بردن، احساس کردن و درک کردن: هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. رجوع به بوی شنیدن شود