جدول جو
جدول جو

معنی قهقز - جستجوی لغت در جدول جو

قهقز
(قَ قَ)
سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ قَرر)
تکۀ کلان سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگ سخت. (منتهی الارب). سنگ سیاه سخت که بدان چیزی را سایند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ زی یَ)
زن کوتاه بالا یاعام است. (منتهی الارب). القصیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ)
قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید وگاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب). صورتی از کلمه قهر (با راء مهمله) است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
برجهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی است از جامۀ پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُزز)
کوزه های بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به قاقزه و قازوزه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَب ب)
سطبر سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ستبر سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُرر)
پوستکی است سرخ بر مغز خرمابن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شلم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صمغ. (اقرب الموارد) ، سنگ سیاه سخت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ زَ)
مؤنث قهقز. سیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قهقز شود، شتر بزرگ گرامی نژاد. ج، قهقزات. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قهقزات شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قَم م)
آنکه از حلق فروبرد هر چیز را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جایی است در ولایت طوس. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَهْ)
خنده به آواز بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قهقه شیشه، کنایه از قلقل شیشه. (آنندراج) :
قهقه شیشه طبل کوچ زند
بر سر هوش خیمه اندازد.
محمد عرفی (از آنندراج).
رجوع به قهقهه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابریشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
ابن قزقز، لقب احمد بن محمد. محدث است. (منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
جمع واژۀ قهقزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهقزه شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کهگاه نام کلاتی در توس بلند خندی خوشخندی قهقهه: قهقهی زد (بلبل) از سر درد فراق زار نالید از هجوم اشتیاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهیز
تصویر قهیز
از ریشه پارسی کژ ابریشم پست پارچه یابریشمی پست کژی کژیک برکنده
فرهنگ لغت هوشیار