جدول جو
جدول جو

معنی قهزب - جستجوی لغت در جدول جو

قهزب
(قَ زَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زِ)
بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ نْنَ)
دراز گوژپشت یا دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قهنبان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَب ب)
سطبر سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ستبر سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ زی ی)
نوعی از جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم را هم در آن خلط کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قهز شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سپید. قهابی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قهابی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رُ)
ناحیه ای است از توابع اصفهان مشتمل بر روستاها و در آن آب جاری و درخت وجود ندارد و زندگانی و کشت و زرع آنان از آب باران تأمین میشود. (از معجم البلدان). رجوع به فهرست ترجمه محاسن اصفهان شود. قهاب، نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اصفهان. در قسمت خاوری این دهستان کوه منفردی است به نام قهجاورستان و در قسمت باختری کوه گورت قرار گرفته و در وسط کوه گورت گردنه ای است که راه مالرو فیروزآباد و نپارت از آن میگذرد. آب اکثر قراء از قنوات و چاهها تهیه میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، صیفی و مختصری کنجد است. شغل عمده اهالی زراعت، مختصری گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی، کش و کرباس بافی است. راه شوسۀ اصفهان به یزداز این دهستان میگذرد. آبادی های دهستان قهاب بوسیله راههای ماشین رو بهم مربوط میباشند. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 8995 تن وقراء مهم آن عبارتند از: قهجاورستان (مرکز دهستان) ختم آباد و گورت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پارنامه. (منتهی الارب). لقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ تُوو)
بسیار گائیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فعل آن از نصر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی است از جامۀ پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
برجهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه بزرگ، شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) (آنندراج). الجمل العظیم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سپید به تیرگی مایل گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا