شهری است در زنج در تاریخ بیهق آمده: و نواحی که در ربع معمور عالم هست اول ولایت زنج است که آن را زنگبار خوانند و شهر معظم آن را سفالهالزنج و قنبله خوانند. (تاریخ بیهق ص 17)
شهری است در زنج در تاریخ بیهق آمده: و نواحی که در ربع معمور عالم هست اول ولایت زنج است که آن را زنگبار خوانند و شهر معظم آن را سفالهالزنج و قنبله خوانند. (تاریخ بیهق ص 17)
کاروان. (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان: سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان. فرخی. تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان. فرخی. بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله بی زر زائر تو نرفت ایچ کاروان. فرخی. کاروان ظفرو قافلۀ فتح و مراد کاروانگاه به صحرای رجای تو کند. منوچهری. لشکر پیری فکند و قافلۀ ذل ناگه بر ساعدین و گردن من غل. ناصرخسرو. مر مرا در میان قافله بود دوستی مخلص و عزیز و کریم. ناصرخسرو. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. در طلب خون من قاعده ها می نهی در ره امیدمن قافله ها می زنی. خاقانی. صد قافلۀ وفا فروشد یک منقطع از میان ندیدم. خاقانی. روزی میان بادیه بر قافله ی عجم دست عرب چو غمزۀ ترکان سنان کشید. خاقانی. قافلۀ عشق تو میرود اندر جهان طائفۀ عقلها هم به اثر میرود. خاقانی. فرض شد این قافله برداشتن زین بنه بگذشتن و بگذاشتن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان میزند. نظامی. قافله میشد به کعبه از وله اقچه بسته شد روان با قافله. مولوی. یکی را پسر گم شد از راحله شبانگه بگردید در قافله. سعدی (بوستان). قافلۀ شب چه شنیدی ز صبح ؟ مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟ سعدی. کاروانی در زمین یونان بزدند... لقمان حکیم اندر آن قافله بود. (گلستان). - امثال: این قافله تا به حشر لنگ است. شریک دزد و رفیق قافله. همه قافلۀ پیش و پسیم. - قافله شد، به معنی ’قافله رفت’ باشد، یعنی سالار رفت که کنایه از فوت شدن پیغمبر باشد صلوات الله علیه. (برهان). ، کاروان بازآینده از راه حج وجز آن. (مهذب الاسماء). گروه از سفر بازگردنده. (منتهی الارب) (آنندراج). وفد. سیاره: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. (گلستان). با قافلۀ حجاز بشهرآمد گفت از حج می آیم. (گلستان) ، گروه در سفر رونده از روی تفأل به رجوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قوافل
کاروان. (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان: سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان. فرخی. تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان. فرخی. بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله بی زر زائر تو نرفت ایچ کاروان. فرخی. کاروان ظفرو قافلۀ فتح و مراد کاروانگاه به صحرای رجای تو کند. منوچهری. لشکر پیری فکند و قافلۀ ذل ناگه بر ساعدین و گردن من غل. ناصرخسرو. مر مرا در میان قافله بود دوستی مخلص و عزیز و کریم. ناصرخسرو. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. در طلب خون من قاعده ها می نهی در ره امیدمن قافله ها می زنی. خاقانی. صد قافلۀ وفا فروشد یک منقطع از میان ندیدم. خاقانی. روزی میان بادیه بر قافله ی ْ عجم دست عرب چو غمزۀ ترکان سنان کشید. خاقانی. قافلۀ عشق تو میرود اندر جهان طائفۀ عقلها هم به اثر میرود. خاقانی. فرض شد این قافله برداشتن زین بنه بگذشتن و بگذاشتن. نظامی. چرخ نه بر بی درمان میزند قافلۀ محتشمان میزند. نظامی. قافله میشد به کعبه از وله اقچه بسته شد روان با قافله. مولوی. یکی را پسر گم شد از راحله شبانگه بگردید در قافله. سعدی (بوستان). قافلۀ شب چه شنیدی ز صبح ؟ مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟ سعدی. کاروانی در زمین یونان بزدند... لقمان حکیم اندر آن قافله بود. (گلستان). - امثال: این قافله تا به حشر لنگ است. شریک دزد و رفیق قافله. همه قافلۀ پیش و پسیم. - قافله شد، به معنی ’قافله رفت’ باشد، یعنی سالار رفت که کنایه از فوت شدن پیغمبر باشد صلوات الله علیه. (برهان). ، کاروان بازآینده از راه حج وجز آن. (مهذب الاسماء). گروه از سفر بازگردنده. (منتهی الارب) (آنندراج). وفد. سیاره: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. (گلستان). با قافلۀ حجاز بشهرآمد گفت از حج می آیم. (گلستان) ، گروه در سفر رونده از روی تفأل به رجوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قوافل
کلان سر گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ سر گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کلان سر گردیدن شتر. (آنندراج) ، نرم و سست رفتن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
کلان سر گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ سر گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کلان سر گردیدن شتر. (آنندراج) ، نرم و سست رفتن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
در اساطیر یونان و روم مقصود از نفله آن ابر جادوئی است که به دستور زئوس به شکل هرا درآمده تا امیال نامشروع ایکسیون را برآورد، ایکسیون با آن صورت خیالی درآمیخت و سانتورها در نتیجۀ این آمیزش به وجود آمدند. نیز نفله نام چند تن از زنان قهرمان است که مشهورترین آنها نخستین همسر آتاماس و مادرفریکسوس و هله بوده است. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ج 2 ص 616 شود
در اساطیر یونان و روم مقصود از نفله آن ابر جادوئی است که به دستور زئوس به شکل هرا درآمده تا امیال نامشروع ایکسیون را برآورد، ایکسیون با آن صورت خیالی درآمیخت و سانتورها در نتیجۀ این آمیزش به وجود آمدند. نیز نفله نام چند تن از زنان قهرمان است که مشهورترین آنها نخستین همسر آتاماس و مادرفریکسوس و هله بوده است. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ج 2 ص 616 شود
اگر به خواب بیند که با قافله در راه بود، دلیل منفعت است اگر مصلح است، دلیل زحمت است، اگر مفسد است، دلیل خیر است. اگر دید در قافله سوار بود، دلیل که به مراد برسد، اما اگر پیاده بود و مفلس تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین اگر بیند قافله به سوی خانه رفت، دلیل که کار بسته به وی گشاده شود. اگر به خلاف این بیند به خلاف است .
اگر به خواب بیند که با قافله در راه بود، دلیل منفعت است اگر مصلح است، دلیل زحمت است، اگر مفسد است، دلیل خیر است. اگر دید در قافله سوار بود، دلیل که به مراد برسد، اما اگر پیاده بود و مفلس تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین اگر بیند قافله به سوی خانه رفت، دلیل که کار بسته به وی گشاده شود. اگر به خلاف این بیند به خلاف است .