جدول جو
جدول جو

معنی قنفله - جستجوی لغت در جدول جو

قنفله
(رَ ضَ)
رفتار گران. (منتهی الارب). قنفل ، ای مشی مشیه ثقیله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافله
تصویر قافله
گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان
فرهنگ فارسی عمید
(قَمْ بَ)
شهری است در زنج در تاریخ بیهق آمده: و نواحی که در ربع معمور عالم هست اول ولایت زنج است که آن را زنگبار خوانند و شهر معظم آن را سفالهالزنج و قنبله خوانند. (تاریخ بیهق ص 17)
لغت نامه دهخدا
(نِ لِ)
در تداول، کنایت از آدم بی دست و پای زهواردررفتۀ بی خاصیت
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ لَ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفله شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ لَ)
آنکه هرچه بشنود یاد دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قفل و آن درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ هَُ)
دراهم برآوردن در مطالبه. (منتهی الارب). برآوردن دراهم را جهت دفع احتیاج. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد شنقله آمده است. و رجوع به شنقله شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ)
کاروان. (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان:
سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب
قافله درقافله است و کاروان در کاروان.
فرخی.
تا برگرفت قافله از باغ عندلیب
زاغ سیه بباغ درآورد کاروان.
فرخی.
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زر زائر تو نرفت ایچ کاروان.
فرخی.
کاروان ظفرو قافلۀ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
لشکر پیری فکند و قافلۀ ذل
ناگه بر ساعدین و گردن من غل.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان رهزن است و قافله خوار است.
ناصرخسرو.
در طلب خون من قاعده ها می نهی
در ره امیدمن قافله ها می زنی.
خاقانی.
صد قافلۀ وفا فروشد
یک منقطع از میان ندیدم.
خاقانی.
روزی میان بادیه بر قافله ی عجم
دست عرب چو غمزۀ ترکان سنان کشید.
خاقانی.
قافلۀ عشق تو میرود اندر جهان
طائفۀ عقلها هم به اثر میرود.
خاقانی.
فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافلۀ محتشمان میزند.
نظامی.
قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بسته شد روان با قافله.
مولوی.
یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله.
سعدی (بوستان).
قافلۀ شب چه شنیدی ز صبح ؟
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟
سعدی.
کاروانی در زمین یونان بزدند... لقمان حکیم اندر آن قافله بود. (گلستان).
- امثال:
این قافله تا به حشر لنگ است.
شریک دزد و رفیق قافله.
همه قافلۀ پیش و پسیم.
- قافله شد، به معنی ’قافله رفت’ باشد، یعنی سالار رفت که کنایه از فوت شدن پیغمبر باشد صلوات الله علیه. (برهان).
، کاروان بازآینده از راه حج وجز آن. (مهذب الاسماء). گروه از سفر بازگردنده. (منتهی الارب) (آنندراج). وفد. سیاره: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. (گلستان). با قافلۀ حجاز بشهرآمد گفت از حج می آیم. (گلستان) ، گروه در سفر رونده از روی تفأل به رجوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قوافل
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ / فَ ذَ)
مؤنث قنفذ، به معنی خارپشت ماده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنفذ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ترنجیده و درکشیده پوست شدن، زود فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ شَ)
جانورکی است از حشرات الارض، ترنجیده و درکشیده پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ عَ)
سرین، خارپشت ماده. (اقرب الموارد). رجوع به قنقعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
کلان سر گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ سر گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کلان سر گردیدن شتر. (آنندراج) ، نرم و سست رفتن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ لَ)
دامی است جهت شکار نهس که ابوترافش است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قنابل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بمب. گلوله
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ فُ لَ)
یکی قرنفل. (اقرب الموارد). رجوع به قرنفل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ ثُ)
گرانبار رفتن و شتابی کردن در رفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ فِلِ)
در اساطیر یونان و روم مقصود از نفله آن ابر جادوئی است که به دستور زئوس به شکل هرا درآمده تا امیال نامشروع ایکسیون را برآورد، ایکسیون با آن صورت خیالی درآمیخت و سانتورها در نتیجۀ این آمیزش به وجود آمدند. نیز نفله نام چند تن از زنان قهرمان است که مشهورترین آنها نخستین همسر آتاماس و مادرفریکسوس و هله بوده است. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ج 2 ص 616 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
خوردن همگی طعام را. (منتهی الارب) : قصفل الطعام، اکله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برانگیختن خاک را بپای در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چون نقثله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از زنج (زنگ). (البیان والتبیین ج 3 ص 36، 37)
لغت نامه دهخدا
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفشه
تصویر قنفشه
مگس مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیله
تصویر قنیله
نهشل شغاغل (که به نادرست آن را شقاقل می نویسند) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مردم، گله اسپ تله که برای مرغ آشیانه باف (ابو براقش) نهند، نارنجک، گروهه توف گروه مردم، رمه اسبان، جمع قنابل. گلوله (سلاح آتشین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفذه
تصویر قنفذه
خارپشت ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبله
تصویر قنبله
((قَ بَ لَ یا لِ))
گلوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قافله
تصویر قافله
((فِ لَ یا لِ))
کاروان، جمع قوافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
کاروان، گروه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند که با قافله در راه بود، دلیل منفعت است اگر مصلح است، دلیل زحمت است، اگر مفسد است، دلیل خیر است. اگر دید در قافله سوار بود، دلیل که به مراد برسد، اما اگر پیاده بود و مفلس تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر بیند قافله به سوی خانه رفت، دلیل که کار بسته به وی گشاده شود. اگر به خلاف این بیند به خلاف است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب