جدول جو
جدول جو

معنی قنعار - جستجوی لغت در جدول جو

قنعار
(قِ)
بز کوهی کلان فربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قنعار
گوزن آبی از جانوران
تصویری از قنعار
تصویر قنعار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با حدود صد رطل، مال بسیار، پوست گاو پر از زر، برای مثال به قنطار زر بخش کردن ز گنج / نباشد چو قیراطی از دسترنج (سعدی۱ - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
جج قنعه. (اقرب الموارد). به معنی جای هموار میان دوپشته. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنعه شود، جج قنع. (منتهی الارب). رجوع به قنع شود، بز کوهی بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بمعنی بلعید، یکی از شهرهای پنجگانه است که بر ساحل شرقی دریای قلزم برراه مصر تأسیس یافته بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چوبی یا آهنی طویل که قصابان گوسپند سلخ کرده بدان آویزند و قطعه قطعه کرده فروشند. (آنندراج) (غیاث اللغات بنقل از مصطلحات). رجوع به قناره شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
بار آوردن اراک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بارآوردن درخت اراک. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب) ، کسی که سخن را از بیخ حلق بیرون آورد. (از اقرب الموارد). رجوع به قیعر شود
لغت نامه دهخدا
(قِمْ)
لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیلۀ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شتر بزرگ و شگرف، مرد توانا و قوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قناعیس. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد بسیارموی بر روی و تن است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد بسیارموی بر روی و تن است. (منتهی الارب). کثیر شعرالوجه والجسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
تازگی عود بخور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، پوست گاو پر از زر. (برهان) ، مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن یا دوصددینار یاهزار دو صد اوقیه یا هفتاد هزار دینار یا هشتادهزار درهم یا یکصد رطل از زر یا از سیم یاهزار دینار یا یک پوست گاو پر از زر یا از سیم. (منتهی الارب). ج، قناطیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وزن چهل اوقیه از طلا یاهزار و دویست دینار یاهزار و دویست اوقیه و گویند هفتادهزار دینار و گویند هشتادهزار درهم و گویند صد رطل طلا یا نقره و گویند هزار دینار و گویند مشک گاو پر از طلا یا نقره و گویند مال فراوان بر روی هم. (اقرب الموارد). و قنطار در شام صد رطل است. (اقرب الموارد) ، ساداوران است و آن چیزی است مانند صمغ و در درون بیخ درخت گردکان میباشد. خون را ببندد و قطع اسهال کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعار
تصویر نعار
نافرمان، حیله گر فتنه دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنار
تصویر قنار
چراغوارگان چرخ گواژ ستارگان پارسی تازی گشته کنار کناره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعاث
تصویر قنعاث
پرپشم و پیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد قیاس وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعان
تصویر قنعان
کم خواه بسند گواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
((قَ))
وزنی در حدود صد رطل، مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد
فرهنگ فارسی معین
دنده ی بدون گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی