جدول جو
جدول جو

معنی قنعات - جستجوی لغت در جدول جو

قنعات
(قِ)
مرد بسیارموی بر روی و تن است. (منتهی الارب). کثیر شعرالوجه والجسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنات
تصویر قنات
مجرایی کم شیب که برای جاری شدن آب در زیر زمین حفر می کنند، کاریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطعات
تصویر قطعات
قطعه ها، پاره های چیزی، حصه ها، تکه ها، در علوم ادبی شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد، جمع واژۀ قطعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناعت
تصویر قناعت
راضی و خرسند بودن به چیزی که فرد در اختیار دارد، صرفه جویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوات
تصویر قنوات
قنات ها، مجاری کم شیب که برای جاری شدن آب در زیر زمین حفر می کنند، کاریزها، جمع واژۀ قنات
فرهنگ فارسی عمید
(قَ عَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 50 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 13 هزارگزی باختر شوسۀ شاه زند به ازنا. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. 83 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا)
جمع واژۀ قنّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد بسیارموی بر روی و تن است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
بز کوهی کلان فربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شتر بزرگ و شگرف، مرد توانا و قوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قناعیس. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جج قنعه. (اقرب الموارد). به معنی جای هموار میان دوپشته. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنعه شود، جج قنع. (منتهی الارب). رجوع به قنع شود، بز کوهی بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
جمع واژۀ قناه بمعنی نیزه. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قنات بمعنی کاریز
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
جمع واژۀ قنزعه. (اقرب الموارد). رجوع به قنزعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
جمع واژۀ قناه، به معنی نیزه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قناه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
خرسندی. رضا به قسمت. بسنده کردن. بسنده کاری. راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). آسان قرار گرفتن در مآکل و مشارب و ملابس و غیر آن و راضی شدن بدانچه سد خلل کند ازهر جنس که اتفاق افتد. (نفایس الفنون) :
ز عالم به دست آوری گوشه ای
به صبر و قناعت خوری توشه ای.
فردوسی.
قناعت توانگر کند مرد را
خبرکن حریص جهان گرد را.
سعدی.
درویش را که ملک قناعت مسلم است
درویش نام دارد و سلطان عالم است.
ناصر بخاری.
ز پیر جهان دیده کردم سوءالی
که بهر معیشت ز مال و بضاعت
چه سرمایه سازم که سودم دهد گفت
اگر میتوانی قناعت قناعت.
سلمان ساوجی.
در قناعت که ترا دسترس است
گر همه عزت نفس است بس است.
جامی.
بچندین شوق استغنای همت بین کزان عارض
قناعت میکند آیینۀ چشمم به تمثالی.
طالب آملی (از آنندراج).
آرزوی بوسه شسته ست ازدلم پیغام تلخ
زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ.
صائب (از آنندراج).
- قناعت پیشه، کسی که قناعت را پیشه و شغل خود قرار دهد. قانع. خرسند. بس کننده به آنچه میسر شود او را:
تیزخشمی، زودخوشنودی، قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای.
سوزنی.
- قناعت کار، قانع. بسنده: و او جوانی عاقل و پارسا و قناعت کار بوده است. (تاریخ قم ص 229).
- قناعت کردن، قانع شدن. بسنده کردن. ساختن:
به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه.
نظامی.
قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم.
سعدی.
رجوع به قناعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
جمع واژۀ قفعه. (اقرب الموارد). رجوع به قفعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
خوبروی گردیدن چنانکه سزاوار وصف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوتا شدن چوب بی شکستگی ظاهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوب نیزه. رجوع به قناه شود، کاریز. (مهذب الاسماء). کهریز. کاهریز. ج، قنوات:
وای بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد زان ویران قنات.
ناصرخسرو.
، استخوان مهرۀ پشت. (غیاث اللغات از شرح نصاب و منتخب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنعار
تصویر قنعار
گوزن آبی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعات
تصویر انعات
خوبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
به حفره که در زیر زمین جهت جاری شدن آب حفر نمایند قنات گویند و بیشتر در قدیم معمول بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعات
تصویر قصعات
جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها جمع قصعه کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعان
تصویر قنعان
کم خواه بسند گواه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قطعه، تکه ها کژارها جمع قطعه. توضیح در عربی بکسر قاف و فتح طاء است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعاث
تصویر قنعاث
پرپشم و پیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناعت
تصویر قناعت
بسنده کردن، خرسندی، راضی شدن به اندک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قناه، از ریشه پارسی کنادها کاریزها، جمع قناه، نیزه ها جمع قنات کاریزها: در دره باغات و عمارات و قنوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناعت
تصویر قناعت
((قَ عَ))
خشنودی، خرسندی، رضا و تسلیم، صرفه جویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنوات
تصویر قنوات
((قَ نَ))
جمع قنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنات
تصویر قنات
((قَ))
کاریز، مجرای آب زیرزمینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعات
تصویر قطعات
((قَ طَ))
جمع قطعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنات
تصویر قنات
کاریز، کهریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قناعت
تصویر قناعت
بسندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قنوات
تصویر قنوات
کاریزها
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتصاد، اقناع، امساک، بسندگی، بسنده کاری، خرسندی، رضامندی، صرفه جویی، کف نفس، مناعت طبع
فرهنگ واژه مترادف متضاد