جدول جو
جدول جو

معنی قنطورس - جستجوی لغت در جدول جو

قنطورس
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره که سر و بالاتنۀ او را به صورت انسان و باقی بدنش را به شکل اسب تصور کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
قنطورس
(قِ رِ)
نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی و آن را بر مثال حیوانی توهم کنند مرکب از اسپی و مردی و بر پای راست او ستاره ای روشن از قدر اول موسوم به رجل قنطورس و صورت راسی و هفت کوکب است روشن. (از جهان دانش)
لغت نامه دهخدا
قنطورس
(قِ رِ)
قومی از نوع بشر.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنطوس
تصویر شنطوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در درگاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با حدود صد رطل، مال بسیار، پوست گاو پر از زر، برای مثال به قنطار زر بخش کردن ز گنج / نباشد چو قیراطی از دسترنج (سعدی۱ - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
زنبق بدبو. (دزی). ایرسا. ایرسا را به سریانی عقارا سوسانی نامند. (مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن در کلمه ایرسا). قاسورس ظاهراً مصحف عقارا سوسانی است
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد کوچک سر سست خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سنگ بزرگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). و آن را به فارسی خزمیان نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطورین و قسطوریوس و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
قریه ای به اسپانیا.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنتور. رجوع به تنتور در همین لغت نامه و کتاب کارآموزی داروسازی صص 248-250 و درمان شناسی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حمدالله مستوفی گوید:... خلیج پنجم بحر روم و فرنگ است و در میان او آبادانی است آن را بحر قسطنطینیه نیز خوانند و اهل یونان پنطوس گفته اند و آن بر هیأت مرغ درازگردن است. طولش از خلیج زقاق که متصل به بحر مغرب و محیط است تا فلجۀ اسکندر یک هزاروسیصد فرسنگ گفته اند و فراخترین عرضش از اسکندریه است تا دیار فرنگ دویست وشصت فرسنگ نهاده اند. (نزهه القلوب چ فرنگ ص 237). و نیز رجوع به پنطس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ رِ)
رئیس صنف نسطوریه از نصاری. (مفاتیح). نسطور. حکیمی ترسامذهب که در انجیل تصرفات کرده و پیروان اونسطوریهاند. (از منتهی الارب). رجوع به نسطور شود
لغت نامه دهخدا
حب صنوبر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنیزکی است از ابراهیم و ترکان از نسل او هستند. (منتهی الارب) (آنندراج).
- بنوقنطوراء، ترکان یا حبشیان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام ملک الروم است که جفته بن عمرو نخستین از غسانیان را پادشاهی داد. (مجمل التواریخ و القصص ص 174). رجوع به مجمل التواریخ شود
لغت نامه دهخدا
لبن حامض است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
نوعی از جامۀ رنگین است که دامنش کوتاه باشد و بند بسیار دارد. (آنندراج از غیاث) ، چیزی است از سقرلات که بر جراب بندند تا گرد در جراب نرود. (آنندراج از غیاث) (مصطلحات)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سنگ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
جندبیدستر باشد که عوام آش بچه ها گویندش. (برهان). رجوع به قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زن که حیض نیارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این تصحیف قشور نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته نیماسپ باشنده ای پنداری که نیمی آدمی و نیمی اسپ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطوره
تصویر قسطوره
جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنشوره
تصویر قنشوره
زن جوان زنی که دشتان می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غنتوره پوشش ویژه نوندان (شاطران) لباس کوتاهی با بندهای زیاد که مخصوص شاطران بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد قیاس وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنجور
تصویر قنجور
کله پوک مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، ساختمان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطیر
تصویر قنطیر
اماله ّ قنطار
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته قطاس بنگرید به قطاس پستانداران عظیم ماهی شکل دریازی که به نام آب بازان نیز مشهورند. در اکثر مراجع بنام قطاس از آنها نام برده شده است. مهمترین آنها بالن ها و کاشالوت ها می باشند غاطوس غاطس قیطس قطاس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنتور در فرهنگ عربی به فارسی لاروس این واژه را یونانی دانسته که درست نیست سنتور یکی از ساز های باستانی ایرانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
((قَ))
وزنی در حدود صد رطل، مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
((قَ طَ رِ))
پل، جمع قناطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنطور
تصویر آنطور
آن سان، آنگونه
فرهنگ واژه فارسی سره