جدول جو
جدول جو

معنی قندهاری - جستجوی لغت در جدول جو

قندهاری
(قَ)
سعدالله بن غلام (حضرت) حنفی مذهب و نقشبندی مسلک بود. او راست:کشف المحجوبین عن خدی (اوعلی). تفسیر الجلالین. این کتاب متن تفسیر جلالین است با شروحی در حاشیۀ آن. و به سال 1306- 1307 هجری قمری در بمبئی در دو جزء به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1529)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
کسی که امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دِ)
نام شهری از خراسان که اکنون در تصرف افغانهاست. (ناظم الاطباء). نام شهری است معروف، بعضی گویند از ترکستان است و بعضی دیگر گویند از هندوستان. (برهان). شهری است به افغانستان که نام آن به ایالت شامل وی نیز اطلاق شده و آن در 31 درجه و 27 دقیقۀ عرض شمالی و 65 درجه و 43 دقیقه طول شرقی به ارتفاع 3462 قدم بین رودهای ترنگ و ارغنتاب واقع شده و دارای 31000 سکنه است. (دایره المعارف اسلام از حاشیۀ برهان چ معین). لقب این شهر دارالقرار است. (یادداشت مؤلف). در معجم البلدان آمده: قندهار بضم قاف و ضم دال شهری است در اقلیم سوم دارای طول 110 درجه و عرض 30 درجه و آن از شهرهای هند یا سند است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هندی. از هند. مربوط به هند: فرمود تا از هندباری فرجی ساختند. در آن ولایت جامۀ هندباری اهل عزا می پوشیدند. (مناقب العارفین).
چو ماسورۀ هندباری به رنگ
میان آگنیده به تیر خدنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ)
پودنۀ لب جوی. (آنندراج). پودنه که در کنار جویها سبزشود. (ناظم الاطباء). فودنج. پونه. حبق الماء. غاغ. پودنگ. راغوته. رجوع به پودنه و پودنۀ لب جوی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
صفت کندکار. (دهخدا). عمل کندکار. رجوع به کندکار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قندهار
تصویر قندهار
کندهار رخج آراخوو شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
خیالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
آمنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
متعدّد الفنّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
Multitalented
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
polyvalent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرتب کردن وسایل در خانه –منظم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
poliedrico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
многоталантливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
multitalentiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
багатоталановитий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
wielotalentowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
多才多艺的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
বহু প্রতিভাধর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
متعدد صلاحیتوں کا مالک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
polifacético
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
mwenye talanta nyingi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
çok yetenekli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
다재다능한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
多才多芸の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
multifacetado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
बहुप्रतिभाशाली
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
multitalenta
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
หลายความสามารถ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
multitalent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چندهنری
تصویر چندهنری
רב כישרוני
دیکشنری فارسی به عبری