جدول جو
جدول جو

معنی قناحه - جستجوی لغت در جدول جو

قناحه(قُنْ نا حَ)
نوعی از کلید کج و دراز. (آنندراج) (منتهی الارب). مفتاح معوج طویل. (اقرب الموارد) ، هر چوبی که آن را زیر چوب دیگری داخل کنی تا آن را بحرکت درآوری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابزاری چوبی یا فلزی با میخ های بلند یا قلاب که در قصابی از آن گوشت آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم: نسئل اﷲ القناعه و اعوذبه من القنوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قنعقناعه و قنعاً و قنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است: قنع قنوعاً. و این نادر است. (از اقرب الموارد). رجوع به قناعت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چوب که پشت در اندازند. مترسه الباب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیزه. ج، قنوات و قتی ّ وقنیات. و قنا، چوب دستی و یا هر چوب دستی که کج باشد یا راست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کاریز یا کاریز که بر زمین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بِ تَ کَ دِ یِ)
شهری است در جلعاد در قسمت منسی که نوبح آن را مفتوح ساخت و این همان قنوات جدیده است در حوران و در زمان رومی ها شهری معتبر و دارای اهمیت بوده و بعضی خرابه های عمده و خانه های قدیمه که قفل ها و پنجره های آنها از سنگ میباشد در آنجا دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی است میان راه مکه و مدینه که میان عثبانه و هبط العرج قرار دارد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای ماتم زنان. (مهذب الاسماء). ماتمکده. (آنندراج). ماتم سرای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای نوحه و ماتم. (غیاث) ، ماتم کردن. (غیاث) (آنندراج). ماتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنا فی مناحه فلان، یعنی در ماتم و گریۀ فلان بودیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زنانی که برای حزن، اجتماع کنند. ج، مناحات، مناوح. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
کوشکی است در مدینه از احیحه بن جلاح. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا بَ)
برگ کشت یا برگ که در آن خوشه فراهم آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَتَ)
کم خوراکی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
چنگک. گوشت آویز. (زمخشری). چوبی یا آهنی دراز که قصابان در دیوار مضبوط کنند مثل چوب سردر و میخ های بسیار در آن زنند و مذبوح را بعد تسلیخ به آن میخ ها آویزند و قطعه قطعه کرده فروشند. (آنندراج) :
یک مسلخ است عالمی از دست و خنجرش
هر نیش خار لخت دلی را قناره است.
رفیع واعظ (از آنندراج).
رجوع به قنار شود
لغت نامه دهخدا
(رَض ض)
نومید شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنوط و قنط شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ نَ)
مملوکیت و بندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نا یَ)
نهری است در سواد عراق از نواحی راذانین و در آن دیه های چندی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا حَ)
سنگ یا چوب آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
کاسه گری. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح ساختن. صناعت قدح. (النقود العربیه ص 39)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناحیه. کرانه. (ناظم الاطباء). ج، ناحات
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
سخت گردیدن. قسوحه. گویند: قسح الشی ٔ قساحهً و قسوحه، تافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوحه شود. گویند: قسح الحبل، فتله. (اقرب الموارد) ، بسیار شدن انتشار نره. گویند: قسح الرجل، بسیار شد انتشار نرۀ او. (منتهی الارب). بسیار شدن نعوظ نره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنابه
تصویر قنابه
گلبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناته
تصویر قناته
کم خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباحه
تصویر قباحه
زشتی، رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناه
تصویر قناه
مفردقنا یک نیزه نیزه، مهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناح
تصویر قناح
کلون کلندر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کناره چوی یا آهنی چنگکدار که گوشتفروشان گوسپند کشته را بدان آویزند و تکه تکه کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناطه
تصویر قناطه
نومید گشتن نومید ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنانه
تصویر قنانه
بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناوه
تصویر قناوه
کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداحه
تصویر قداحه
مونث قداح و فندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناره
تصویر قناره
((قَ ر))
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، کناره
فرهنگ فارسی معین
چنگک قصابی، نازک اندام و لاغر، شاخه های خشک و نازک توت که پس از پرورش کرم ابریشم در انبار
فرهنگ گویش مازندرانی