جدول جو
جدول جو

معنی قمعله - جستجوی لغت در جدول جو

قمعله(رَ)
مهتر گردیدن، برآمدن غلاف بار درخت یا غنچۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ لَ)
کوه بلند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). ج، قواعل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قلعه ای است در یمن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ عَ)
مگس ریز که بر شترو آهو نشیند در شدت گرما. ج، مقامع برغیر قیاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سر. (منتهی الارب). رأس. (اقرب الموارد) ، سر کوهان شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طرف حلقوم و در تهذیب آمده طبق حلقوم و آن مجرای نفس است تا شش و جمع آن قمع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ عَ)
شتر مادۀ آرزومند نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب و باغستانی است در یمامه از محمد بن ادریس بن ابی حفصه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ عَ)
برگزیده و خیار مال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
- قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب).
- قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ لَ)
زن سخت پستک. (منتهی الارب). زن سخت کوتاه بالا. (اقرب الموارد). و عبارت راغب این است: خرد زشت که سپش را ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متفرق شدن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ لَ)
ابن طیسله بن جبار. از طایفۀ بنی نویره بن مالک، و از غطفان است. او از شاعران نامدار قرن اول هجری است و اشعاری در مدح محمد بن ولید بن عبدالملک دارد. درگذشت شمعله به سال 100 هجری قمری می باشد.. وی از گویندگان عرب است. (منتهی الارب)
ابن الاخضر بن هبیره الضبی. شاعر نامدار دورۀ جاهلی. از حماسه سرایان عرب بود و از وی قصاید حماسی بجای مانده است.. وی از شاعران عرب است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ لَ)
شمعل. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ بانشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شمعل شود
لغت نامه دهخدا
(فا)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
سر نرۀ نیک بزرگ. (منتهی الارب). بزرگ از ذکر و آلت های مرد. (شرح قاموس). اعظم الفیاش. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
شکوفۀ گیاه. (اقرب الموارد). غلاف گیاه یا غنچه یا شکفتۀ آن، گره و شکن و نورد. (منتهی الارب) ، یقال فی رأسه قماعیل، ای عجر. (منتهی الارب). العجره فی الرأس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
پیش درآمدگی پای بر پای دیگر، دوری میان دو شتالنگ، رفتاری با سستی و ضعف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رفتاری که گویا خاک رابا قدم برمیدارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَلَ)
زن بزرگ درشت جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عقاب که بر سر کوه جای گیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عقاب قیعله، بنحو اضافه و صفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمعله
تصویر شمعله
سرود خوانی یهودان در جشن (فهر)، ماده شتر شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمله
تصویر قمله
شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعه
تصویر قمعه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعوله
تصویر قمعوله
جوانه، برآمدگی روی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعیه
تصویر قمعیه
گل انگشتانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعله
تصویر قاعله
کوه بلند
فرهنگ لغت هوشیار