جدول جو
جدول جو

معنی قمبلی - جستجوی لغت در جدول جو

قمبلی
نادرست نویسی غمبلی غنبلی گرد و برآمده (گویش نایینی)
تصویری از قمبلی
تصویر قمبلی
فرهنگ لغت هوشیار
قمبلی
گرد و قلنبه –برآمده و چاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
شاعر شیرازی (و یا ترشیزی). که دارای طبع خوب بوده و خود را به صورت مردم سپاهی می آراسته و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشۀ بی توشۀتوکل نشسته در اوائل حال هجو مردم بسیار میکرده در آخر از این کار نیز توبه کرده و این مطلع از اوست:
عجب نبود ز لطف ار زانکه بنوازی غریبان را
نوازش زآنکه رسم و عادت خوبی است خوبان را.
و اتفاقاً در این شعر هجو خود کرده که با وجودی که مزه ندارد قافیه هم معیوب است. (ترجمه مجالس النفائس ص 66 و 240)
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 10 هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه به مهاباد. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن سردسیری سالم است. سکنۀ آن 35 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
نسبت است به قنبل، و آن نام اجدادی است. (لباب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قنبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
در تداول، مدور. گرد: گرد و قنبلی
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
احمد بن عبدالله بن قنبل مکنی به ابوسعد. از محدثان است. وی از امام محمد بن ادریس شافعی روایت کند و از او ابوالولیدبن ابوالجارود روایت دارد. (از لباب الانساب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
احمد بن محمد بن مکی بن یاسین قرشی مخزومی، مکنی به ابوالعباس و ملقب به نجم الدین. از علمای عامۀ قرن هشتم هجری است. وی چندی متصدی منصب قضای قوص و اخمیم و سیوط بود. او راست: 1- البحر المحیط فی شرح الوسیط. او در این کتاب، کتاب وسیط غزالی را که در فقه شافعی است شرح کرده است و سپس آن را ملخص گردانیده و به جواهرالبحر نامیده است. 2-تکملۀ تفسیر فخر رازی. قمولی پیش از تکمیل این تکمله وفات یافت و احمد بن خویی آن را به پایان رسانید. 3- شرح مقدمۀ ابن الحاجب. وی به سال 727 هجری قمری وفات یافت. (کشف الظنون) (روضات الجنات) (ریحانه الادب ج 3 ص 317). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1526و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 193 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
نیکبختی. خوشبختی. خوش اقبالی. سعادتمندی:
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
سعدی.
گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی
ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری.
ابن یمین.
و رجوع به مقبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
آنامیتی، نیمروز (جنوب) منسوب است به قبله، طرف جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
نادرست نویسی غنبل غمبل دوسرین دولمبر (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
((قُ بُ))
کفل، سرین، قنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
Previous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
précédent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زن زیبا و خوش هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی
وسواس
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبلی، کاهلی
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بریده، کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله، گر، نیرنگ باز، خوشه ی برخی محصولات درختی مانند: گردو و انار به صورت دوقلویا
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوه، زمینی که اندکی عمیق تر از معمول باشد، در اصطلاح به آدم عصبانی و یا به حیوان رام نشده گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
vorige
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
以前的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
קודם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
이전의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
sebelumnya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
पिछला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
vorherig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
precedente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
previo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
попередній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
poprzedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
предыдущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
anterior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
前の
دیکشنری فارسی به ژاپنی