جدول جو
جدول جو

معنی قلوزه - جستجوی لغت در جدول جو

قلوزه
(قَ)
دهی است از حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی شمال خاوری. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلوه
تصویر قلوه
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
(فُ زَ / زِ)
ستونی و چوبی را گویند که بدان خانه پوشند. و با رای بی نقطه هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ وَ)
ستور که صاحب خودرا از همه پیش برد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ وَ / وِ)
کلوه. کلیه. گرده. یکی از دو غدۀ بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و از آن شاش تولید میشود. نام فارسی آن گرده است. این لفظ مبدل از لفظ کلیۀ عربی است. (فرهنگ نظام).
- قلوه سنگ، رجوع به این کلمه شود.
- قلوه کن شدن جامه، پاره شدن آن به اندازۀ قلوه.
- امثال:
دل دادن و قلوه گرفتن،بانهایت عشق و علاقه به سخنان یکدیگر گوش دادن. مات سخنان هم شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
یکی لوز. یک بادام. (منتهی الارب) ، هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو. و رجوع به لوزتان و لوزتین شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
برکه ای است بین واقصه و قرعاء بر طریق بنی وهب و قباب ام جعفر. در نه میلی قرعاء وآنجا هم برکه ای است اسحاق بن ابراهیم رافعی را بر یازده میلی لوزه. (از معجم البلدان) یاقوت گوید: تردید دارم که لوزه با راء مهمله است یا با زاء یک نقطه
لغت نامه دهخدا
(مُ لَوْ وَ زَ)
تأنیث ملوز. بادامی: عین ملوزه، چشم بادامی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوز (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
بمعنی کلوز است که غوزۀ پنبۀ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ یَ)
ده بزرگی است نزدیک انبار بغداد. سمعانی آرد: من ضبط آن را چنین دیدم و نمیدانم که نویسندۀ آن خطا کرده یا درست آورده است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُزْ / قِ لِزْ زَ)
مؤنث قلز. زن سخت و توانا. (اقرب الموارد). رجوع به قلز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَوْ وَ رَ)
نام جد عمر بن ابراهیم بن قلوره. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَمْ مَ زَ)
زن پستک ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) : عجوز قلمزه، لئیمه قصیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ زَ)
رفتار کوتاه بالا. (منتهی الارب). مشیه القصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
مرد سبک عقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ زَ)
نام شهری به فرانسه. طلوشه. صاحب الحلل السندسیه گوید: طولوزه شهر کوچکی است که سکان آن شش هزار تن است و موقع سرسبز و خرمی دارد و دارای کارخانه های کاغذسازی است. این شهر بر ساحل نهر اوریه است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 338)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش وبه معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بنت عبدالله. محدثه سمعت خطیب المزه و ابن الخیمی و ابن الانماطی و حدثت. و توفیت فی ذی القعده سنه 725هجری و قد جاوزت الخمسین. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ وَ زِ)
دهی است از دهستان بیلدار شهرستان کرمانشاهان، واقع در 7 هزارگزی باختر مرزبانی و 500هزارگزی جنوب راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن دشت و دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 225 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، دیمی، لبنیات، توتون، و شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی است. و در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کلیه، یکی از دو غده بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و تولید ادرار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزه
تصویر لوزه
هر یک از دو برآمدگی بادام شکل درون گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزه
تصویر قوزه
نادرست نویسی غوزه چون غوزه پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار قلاوز بنگرید به قلاوز مقدمه لشکر، راهبر بلد دلیل راه: هر که در ره بی قلابدوزی رود هر دو روزه راه صد ساله شود. (مثنوی. چا. خاور 146)، مستحفظ اردو قراول: بی زحمت قلاوز خار ایدون کی دست می دهد گل گلزارش ک، جاسوس خبر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوله
تصویر قلوله
ترکی ک گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته غدغدک کپول از گیاهان قدقدک. یا قلوته فارسی. یکی از گونه های قدقدک است که به نام سنای فارسی نیز مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ زِ))
هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلوه
تصویر قلوه
((قُ وِ))
کلیه
فرهنگ فارسی معین
کلیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانی در رودخانه با آبشارهای کوتاه، تخته سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی