جدول جو
جدول جو

معنی قللولو - جستجوی لغت در جدول جو

قللولو
(قَ لَ بُ لَ)
دهی جز دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 17هزارگزی باخترگرمی و 12هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و رود سامبور و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولو
تصویر لولو
مروارید، در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولو
تصویر لولو
هیکل موهوم که بچه را از آن می ترسانند، شکل مهیب، لولوخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
خوابیدن در نیمروز، خواب نیمروز، خواب
فرهنگ فارسی عمید
(قُ لُ)
جمع واژۀ قلیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو لَ / لُو)
لوالو. مردم سبک و بی تمکین. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. دارای 115 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، چغندر و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قسمی سگ کوچک جثۀ درازپشم، فاروغ، یک سر دو گوش، کخ، بغ، صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند، (آنندراج) (برهان)، وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند، بخ، مترس اطفال، ضاغث، ضاغب، لولوخرخره، لولوخرناس، صورتی مهیب که بدان کودکان را ترسانند، صورتی وهمی که بدان اطفال را ترسانند و گاه زنی با پوستینی وارون در بر و دیگی بجای کلاه بر سر به اطفال خود را نماید و این بس زشت و مخالف اصول تربیت اطفال است،
- امثال:
لولو ممه را برده یا آن ممه را لولو برد
لغت نامه دهخدا
نام کسی که با کسایون دختر صور ملک کشمیر از کشمیر آمده بود و کسایون را بهمن پسر اسفندیار به زنی کرده بودو کسایون با این لولو سر داشت و بهمن به عشق کسایون و به گفتار او همه گنج و سپاه در دست لولو نهاد تا همه بزرگان را به دینار و بخشش بنده کرد و قصد گرفتن بهمن کردند تا دانسته شد و بهمن با بارین پرهیزگارکه رستم فرستاده بودش بگریختند و به مصر افتادند و بعد سالها داماد ملک مصر گشت و سپاه آورد تا پادشاهی از دست لولو بیرون کرد، کسایون را بکشت و لولو را به شفاعت بزرگان بخشید و از پادشاهی بفرستاد (یعنی ازکشور اخراج کرد) ... (مجمل التواریخ و القصص ص 53)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 43000گزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل، دارای 265 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در سه هزارگزی خاور ورزقان در مسیر شوسۀ تبریز به اهر. جلگه و معتدل و دارای 855 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و مختصر سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 40 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل مایل به گرمی. سکنۀ آن 156 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
قاز که مرغ معروفی است. (آنندراج از شرح نصاب) (تحفۀحکیم مؤمن) یوسف شارح نصاب آن را به ضم اول و فتح لام نویسد. (آنندراج از غیاث). رجوع به قلولی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ لا)
طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویه). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ لَ)
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در95هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و 3هزارگزی شمال راه خانه سرخ به گوداحمر، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 73 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، در 17500گزی جنوب خاوری خداآفرین و 20500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 470 تن. آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- خواب قیلوله، خواب نیمروز. خواب قبل از ظهر.
- وقت قیلوله، وقت خواب قیلوله یعنی قبل از ظهر.
، در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب). رجوع به قیل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لولو. وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. این لفظ را بصورت مخفف لولو بیشتر استعمال کنند. (فرهنگ نظام). رجوع به لولو شود.
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 10500گزی خاور ارومیه. در مسیر شوسۀ کلمانخانه به ارومیه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از شهر چای و محصول آن غلات، انگور، حبوبات، توتون و چغندرو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقعدر 58 هزارگزی جنوب باختری مانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 9 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ وَ نَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 48 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 18 هزارگزی شوسۀ تبریز به سراسکند و 10 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن. آب آن از چشمه و رود و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیلول
تصویر قیلول
به روزخفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلولا
تصویر قلولا
برابر با قاز غلولا از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوله
تصویر قلوله
ترکی ک گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
خواب نیمروز خواب چاشتگاه نیمروزان خفتن، خواب چاشتگاه: امیر محمود چون بدین حال واقف گشت وقت قیلوله به خرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت. توضیح از این عبارت چهار مقاله بر می آید که به معنی خواب بعد از ظهر هم استعمال می شده: پس بدیوان تا نماز پیشین بماندی. و چون بازگشتی بخوان آمدی. جماعتی با او نان بخوردندی. پس به قیلوله مشغول شدی و چون برخاستی نماز بکردی و پیش شاهنشاه شدی و تا نماز دیگر پیش او مفاوضه و محاوره بودی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی سگ کوچک جثه دراز پشم، یک سر دو گوش، صورت مهیب و ترسناکی برای ترسانیدن اطفال سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
((قَ لَ یا لِ))
خواب نیمروز، خواب پیش از ظهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولو
تصویر لولو
شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند، لولو خرخره
فرهنگ فارسی معین
خواب پیشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مترسک، موجودی خیالی که با آن کودک را بترسانند
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت تناسلی پسر بچه ی کوچک، لولو، موجودی خیالی و ترسناک جهت
فرهنگ گویش مازندرانی
چرت، فاکتورینگ
دیکشنری اردو به فارسی