جدول جو
جدول جو

معنی قلقطار - جستجوی لغت در جدول جو

قلقطار
(قُ قُ)
صمغی است از اساکفه مثل قلقنت، قلقند و ازآن است زاج. (اقرب الموارد). رجوع به قلقنت شود. زاج شتر دندان. (آنندراج). قلقطار به فتح دو قاف و در ماهیت آن اختلاف است اکثر زاج اصفر و بعضی زاج سفید شتر دندان و بعضی زاج اصفر مایل به سرخی دانسته اند و بهترین آن خالص بسیار ریزه و براق مانند زرنیخ زودشکن است. (مخزن الادویه). نوعی از زاگ به رنگ زرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زاج زرد باشد و آن را زاج شتر دندان هم میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
قلقطار
یونانی تازی گشته زاگ زرد زاگ شتردندان زاج زرد زاج شتر دندان
تصویری از قلقطار
تصویر قلقطار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقطار
تصویر اقطار
قطرها، ضخامت ها، جانب ها، کرانه ها، اقلیم ها، ناحیه ها، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با حدود صد رطل، مال بسیار، پوست گاو پر از زر، برای مثال به قنطار زر بخش کردن ز گنج / نباشد چو قیراطی از دسترنج (سعدی۱ - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
پارچه ای که با آلت های چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
قجغار. گوسفند گشنی. (برهان) (آنندراج). گوسپند پروار گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول است که در شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مرد گول. ملقطانه مؤنث آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملقطانه. گول و احمق و به مرد خطاب کرده می گویند: یا ملقطان و به زن یا ملقطانه، یعنی ای مرد گول و ای زن گول. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ)
وی کهبد رومی است. او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196)
لغت نامه دهخدا
ماده ای است که زیر قرنیه جمع میشود و آن را میخورد و مانند ناخنی میگردد. (ترجمه از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(تُ قُ/ قَ)
پاسبان را گویند، شمع باریک و بلندی را نیز گفته اند که از سر شب تا صباح بسوزد. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
اصل کلمه مستعمل در عربی، بلطار. کلمه اسپانیایی. قسمت فوقانی داخل دهان. سقف دهان. سق ّ (در تداول عوام) و گاه کام را نیز به این معنی استعمال کرده اند. رجوع شود به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی در بلطار ج 1 ص 112
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب چکانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطر. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (آنندراج). بمعنی کرانه ها و قطرها. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
بمی و مطرب خوش نغمه شغب بیش نمای
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است.
انوری.
باد گیسوی عروسان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
سعدی.
رجوع به قطر شود، کفایت کردن کسب کسی را، نشانیدن، لنگ شدن، بر جای مانده گردانیدن، کندن چاه را بقدر قعده. و نشستن جای یا تا آب نارسانیده گذاشتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذاشتن حفر چاه را پیش از رسیدن به آب
لغت نامه دهخدا
رومی قلقطار. رجوع به قلقطار شود
لغت نامه دهخدا
قلقطار. (برهان). رجوع به قلقطار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلقال
تصویر قلقال
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقطاء
تصویر لقطاء
جمع لقیط، سر راهی ها، جمع لقیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقطات
تصویر لقطات
جمع لقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاس
تصویر قلقاس
یونانی تازی گشته پیلگوش از گیاهان گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاص
تصویر قلقاص
قلقاس بنگرید به قلقاس گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
واحد قیاس وزن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ شتر، بانگ کبوتر بانگ شتر کبوتر کبوتر بغدادی: زاغ پاسرخ و تهو باشد و دراج سفید اردهی فاخته و مخلفهای قرقار. (بسحاق اطعمه. استانبول 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچقار
تصویر قچقار
راک گشنی گوسفند پروار گشنی قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقار
تصویر بلقار
پارسی است و درست آن: بلغار چرمی است پیراسته و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که قلب اندود سازد: هر کجا قلبکار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش، آنکه بروی برنج و نقره و طلا حکاکی کند، پارچه ای ساده و مازو شده از کرباس و کتان و غیره که بر آن به وسیله قالب و مهر نقوشی تصویر کرده باشند و آن را باشکال پرده سفره رومیزی و غیره در آورند، در همدان تاجریزی پیچ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطار
تصویر اقطار
اقلیم، کرانه، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمکار
تصویر قلمکار
پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطار
تصویر اقطار
جمع قطر، گوشه ها، اطراف، جمع قطر، قطره ها، چکه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنطار
تصویر قنطار
((قَ))
وزنی در حدود صد رطل، مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد
فرهنگ فارسی معین