جدول جو
جدول جو

معنی قلقتار - جستجوی لغت در جدول جو

قلقتار
رومی قلقطار. رجوع به قلقطار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچه ای که با آلت های چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
آن قسمت از زین اسب که از چوب ساخته می شود، چوب بندی زین اسب
فرهنگ فارسی عمید
(قُ فَ)
تثنیۀ قلفه. دوطرف بروت. (منتهی الارب). طرفا الشاربین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
معرب گل گاو یکی از محصولات بلوط واین کلمه در آستان متداول است. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوب بندی زین. (فرهنگ نظام). آن جزء از زین اسب که از چوب سازند و بر آن نشینند. (ناظم الاطباء). پوستی باشد که بر میان حنای زین بکشند. و حنای زین را هم گویند. (سنگلاخ: قالتاق) :
ای همچو تو مبهم پدر بینی تو
قلتاق پسر برادر دینی تو
صد فیل به زیر بار یک فرد کشند
دفتربندان کشور بینی تو.
حکیم شفائی (از آنندراج).
رجوع به قالتاق و غلتاق و غلطاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بانگ شتر و کبوتر، اسم است قرقره را، نوعی از آوند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قا رِ)
آواز بکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اسم فعل است بمعنی امر، و آن شاذ است، چه از رباعی مجرد بنا شده است. (اقرب الموارد). و این کلمه معدول از قرقر بمعنی صوت است، و از رباعی جز لفظ قرقار وعرعار لفظ دیگری معدول نشده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قجغار. گوسفند گشنی. (برهان) (آنندراج). گوسپند پروار گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کرانه و جانب. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نفقه را بر عیال تنگ کردن. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نفقه تنگ داشتن. (تاج المصادر) (ناظم الاطباء) ، به تحکم از کسی چیزی را خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستن چیزی بی تأمل و فکر. (آنندراج) ، در وقت و بی اندیشه گفتن و از خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی اندیشه سخن گفتن. (آنندراج) ، نو پیدا کردن چیزی را بی آنکه آنرا از کسی شنیده باشند، برگزیدن چیزی را و اختیار کردن، سوار شدن شتری را که هنوز بر وی سوار نشده باشند، در جای بی آب چاه کندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تمام دندان شدن ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیخ گیاهی است که آن را پزند و خورند، محرک باه و بغایت مسمن بدن و جهت سرفه و خشونت سینه و سحج امعاء و لاغری گرده و اسهال نافع و مداومت او مولد سودا و مسدد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه نباتی است که پختۀ آن را خورند و هرگاه خوب پخته نشده باشد گزنده است. یکی آن قلقاسه است. (اقرب الموارد). نباتی است که نزدیک آبها میروید و در مصر کثیرالوجود است. برگش مایل بتدویر و عریض و بقدر برگ بادام از یک بیخ چندین شاخ میروید به سطبری انگشتی و به هرشاخی یک برگ میباشد و بیخش سطبرتر از زردک و کوتاه و مایل به سرخی و اندرون او سفید و با اندک قبض و تندی و لذیذ، در اول گرم و در دوم تر و به غایت مسمن بدن و صالح الغذاء و محرک باه و جهت سرفه و خشونت سینه و حنجره و سحج امعاء و لاغری گرده و اسهال نافع و نفاخ و مداومت اومولد سوداء و مسدد و مصلحش عسل و سکنجبین و ادویۀ خوشبو و تخم او در افعال قریب به تخم کرنب و قدر شربت از تخم او دو درهم است و قسمی از قلقاس صلب و مستدیر میباشد و هر چند طبخ دهند پخته نمیشود و ضماد او جهت نضج اورام و ذرور سوختۀ او جهت قروع و قلاع و تقویت موی مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). تیره قلقاس مشتمل بر چند نوع گیاه که برای زینت کاشته میشوند. یکی از آنها گل شیپوری است. جنس دیگر آن قلقاس است که ریشه آن شیرۀ سمی دارد و سابقاً خشک کرده آن راکه سمیتش کمتر است در رماتیسم به کار میبردند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 298) (کار آموزی داروسازی ص 179)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
قلقطار. (برهان). رجوع به قلقطار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
صمغی است از اساکفه مثل قلقنت، قلقند و ازآن است زاج. (اقرب الموارد). رجوع به قلقنت شود. زاج شتر دندان. (آنندراج). قلقطار به فتح دو قاف و در ماهیت آن اختلاف است اکثر زاج اصفر و بعضی زاج سفید شتر دندان و بعضی زاج اصفر مایل به سرخی دانسته اند و بهترین آن خالص بسیار ریزه و براق مانند زرنیخ زودشکن است. (مخزن الادویه). نوعی از زاگ به رنگ زرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زاج زرد باشد و آن را زاج شتر دندان هم میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ)
مرکب از ’ال’ حرف تعریف عربی و قتال مصدر قاتل بمعنی جنگ کردن، و مراد فراخواندن و تشویق بجنگ است. رجوع به قتال شود:
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی، شدت و سختی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به این معنی بصورت جمع آمده است، یقال: لقی منه الألاقی، و لقی الاقی من شر - انتهی
لغت نامه دهخدا
جنگ، (جنگ را باش خ) از تو آواز القتال رسد و زعد بانگ الامان باشد، (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش، آنکه بروی برنج و نقره و طلا حکاکی کند، پارچه ای ساده و مازو شده از کرباس و کتان و غیره که بر آن به وسیله قالب و مهر نقوشی تصویر کرده باشند و آن را باشکال پرده سفره رومیزی و غیره در آورند، در همدان تاجریزی پیچ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که قلب اندود سازد: هر کجا قلبکار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی کوتاه به شکل استوانه که آن را روی پشت بام غلطانند تا هموار و محکم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکتار
تصویر کلکتار
فرانسوی اخرای ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
لاتاری فرانسوی بخت آزمایی بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
ترکی چوب زین بخشی از زین اسب که از چوب سازند چوب زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاس
تصویر قلقاس
یونانی تازی گشته پیلگوش از گیاهان گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاص
تصویر قلقاص
قلقاس بنگرید به قلقاس گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقال
تصویر قلقال
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ شتر، بانگ کبوتر بانگ شتر کبوتر کبوتر بغدادی: زاغ پاسرخ و تهو باشد و دراج سفید اردهی فاخته و مخلفهای قرقار. (بسحاق اطعمه. استانبول 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقطار
تصویر قلقطار
یونانی تازی گشته زاگ زرد زاگ شتردندان زاج زرد زاج شتر دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقار
تصویر بلقار
پارسی است و درست آن: بلغار چرمی است پیراسته و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچقار
تصویر قچقار
راک گشنی گوسفند پروار گشنی قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
((قَ))
بخشی از زین اسب که از چوب سازند، چوب زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمکار
تصویر قلمکار
پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی معین