جدول جو
جدول جو

معنی قلقان - جستجوی لغت در جدول جو

قلقان(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
قلقان
ترکی سپر
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلقانه
تصویر قلقانه
به عنوان انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
کهنه، فرسوده. در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار می رود، جامۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
بیخ گیاهی است که آن را پزند و خورند، محرک باه و بغایت مسمن بدن و جهت سرفه و خشونت سینه و سحج امعاء و لاغری گرده و اسهال نافع و مداومت او مولد سودا و مسدد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه نباتی است که پختۀ آن را خورند و هرگاه خوب پخته نشده باشد گزنده است. یکی آن قلقاسه است. (اقرب الموارد). نباتی است که نزدیک آبها میروید و در مصر کثیرالوجود است. برگش مایل بتدویر و عریض و بقدر برگ بادام از یک بیخ چندین شاخ میروید به سطبری انگشتی و به هرشاخی یک برگ میباشد و بیخش سطبرتر از زردک و کوتاه و مایل به سرخی و اندرون او سفید و با اندک قبض و تندی و لذیذ، در اول گرم و در دوم تر و به غایت مسمن بدن و صالح الغذاء و محرک باه و جهت سرفه و خشونت سینه و حنجره و سحج امعاء و لاغری گرده و اسهال نافع و نفاخ و مداومت اومولد سوداء و مسدد و مصلحش عسل و سکنجبین و ادویۀ خوشبو و تخم او در افعال قریب به تخم کرنب و قدر شربت از تخم او دو درهم است و قسمی از قلقاس صلب و مستدیر میباشد و هر چند طبخ دهند پخته نمیشود و ضماد او جهت نضج اورام و ذرور سوختۀ او جهت قروع و قلاع و تقویت موی مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). تیره قلقاس مشتمل بر چند نوع گیاه که برای زینت کاشته میشوند. یکی از آنها گل شیپوری است. جنس دیگر آن قلقاس است که ریشه آن شیرۀ سمی دارد و سابقاً خشک کرده آن راکه سمیتش کمتر است در رماتیسم به کار میبردند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 298) (کار آموزی داروسازی ص 179)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
خرما که رسیدن گرفته باشد و یا دو ثلث وی پخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود یاد گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). فراگرفتن و حفظ کردن سخنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است به زهراء و در آن گور جماعتی از صالحین است. مجد بن نجار حافظ آنجا سماع حدیث کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ گِ)
دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری بجنورد و 5 هزارگزی خاور جادۀ مالرو عمومی بجنورد به نجف آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه 322 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان. در 8هزارگزی خاور گلپایگان و 6هزارگزی خاور شوسۀ گلپایگان به خمین و در جلگه واقع و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. 347 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات، تریاک، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلق:
تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک
جودت همی بروزی خلقان ضمان کند.
مسعودسعد.
کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیگ وپاتیل بزرگ را گویند. (برهان). قزغان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تثنیۀ قلع. صلائه و شریح دو پسر عمرو بن خویلفه از بنی نمیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جج قلوص. (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
معرب گل گاو یکی از محصولات بلوط واین کلمه در آستان متداول است. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خلق، کهنه و فرسوده. در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است:
کهن کند بزمانی همان کجا نو بود
و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.
رودکی.
خلقانش کرد جامۀ زنگاری
این تند و تیز باد فرودینا.
دقیقی.
بدان امید که نانی به ایمنی بخورند
غریب وار بپوشند جامۀ خلقان.
فرخی.
در راه ابوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی).
آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه).
چو از برج حمل خورشید اشارت کردزی صحرا
بفرمانش به صحرا برمطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.
چه طمع داری در حلۀ صدرنگ بهشت
چون بدرویش یکی خرقۀ خلقان ندهی.
ناصرخسرو.
در هنر حله ای نپوشد خلق
که بر خلق او نه خلقانست.
مسعودسعدسلمان.
در زاویه برنج و تاریکم
با پیرهن سطبر و خلقانم.
مسعودسعد سلمان.
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد سلمان.
مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی.
سنائی.
گفت این جامه سخت خلقانست
گفت هست آن من چنین ز آنست.
سنائی.
آسمان نیز مرید است چو من زآن گه صبح
چاک این ازرق خلقان بخراسان یابم.
خاقانی.
ببازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهائی نبینم.
خاقانی.
نیستم خاقانی آن خلقانیم کآن مرد گفت
واین چنین به چون بجمع ژنده پوشان اندرم.
خاقانی.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهانداری.
خاقانی.
وز آن پس که خلقان او تازه کرد.
نظامی.
خلعت سلطان اگرچه عزیز است جامۀ خلقان خود از آن عزیزتر است. (گلستان سعدی).
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان.
سعدی.
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
رجوع به خلق شود
لغت نامه دهخدا
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاس
تصویر قلقاس
یونانی تازی گشته پیلگوش از گیاهان گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقاص
تصویر قلقاص
قلقاس بنگرید به قلقاس گوش فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقال
تصویر قلقال
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل. قازعان بنگرید به قازغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقان
تصویر قاقان
خاقان بنگرید به خاقان ترکی خاقان نبگرید به خاقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقان
تصویر سلقان
جمع سلقه، زمین های هموار خاک های خوب، جمع سلقه، زنان بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، ژنده ها جامه های کهنه جمع خلق کهنه ها ژنده ها جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقان
تصویر حلقان
خرمای نیمرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
((خَ))
جمع خلق، کهنه ها، ژنده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین