خاک درواشده که زیر آن سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب). قشرالارض یرتفع عن الکماه، سماروغ و قارچ. (اقرب الموارد) ، آنچه بر پوست بعیر گرگین پوست تنک پاره پاره باشد و بمالیدن و کشیدن جدا گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
خاک درواشده که زیر آن سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب). قشرالارض یرتفع عن الکماه، سماروغ و قارچ. (اقرب الموارد) ، آنچه بر پوست بعیر گَرگین پوست تنک پاره پاره باشد و بمالیدن و کشیدن جدا گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مؤنث قلف و آن پوست درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود، گیاهی است سبز که میوۀ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مؤنث قِلف و آن پوست درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود، گیاهی است سبز که میوۀ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
قلّه. برج و بارویی است به شکل دایره در صغد. دمشقی آرد: صغد حصنی است در کوه کنعان در سرزمین جرمق و در آنجا قریه ای بود و بجای آن این حصن بنا شد و آن را صغت یا صغد خوانند. در اینجا طایفه ای از فرنگیان بنام دلویه می زیستند. ملک ظاهر رکن الدین بیبرس صالحی آنان را محاصره و قلعه را فتح کرد و مردم آن را کشت و در میان آن برجی مدوّر بناکرد که ارتفاع آن 120 ذراع و قطر آن 70 ذراع بود. وآن را قله (قلعه) نامید. این قلعه از قلعه های عجیب بشمار میرود. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 210 شود یکی از چهارده معروفی است که در دامغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی قرار دارد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 219)
قَلَّه. برج و بارویی است به شکل دایره در صغد. دمشقی آرد: صغد حصنی است در کوه کنعان در سرزمین جرمق و در آنجا قریه ای بود و بجای آن این حصن بنا شد و آن را صغت یا صغد خوانند. در اینجا طایفه ای از فرنگیان بنام دلویه می زیستند. ملک ظاهر رکن الدین بیبرس صالحی آنان را محاصره و قلعه را فتح کرد و مردم آن را کشت و در میان آن برجی مدوّر بناکرد که ارتفاع آن 120 ذراع و قطر آن 70 ذراع بود. وآن را قله (قلعه) نامید. این قلعه از قلعه های عجیب بشمار میرود. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 210 شود یکی از چهارده معروفی است که در دامغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی قرار دارد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 219)
توشه دان شبان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلع شود، حصار و پناه جای بر کوه که از دشمن نگاه دارد، نهال خرمابن که از بیخ برکنده باشند، پاره ای از کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
توشه دان شبان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قَلْع شود، حصار و پناه جای بر کوه که از دشمن نگاه دارد، نهال خرمابن که از بیخ برکنده باشند، پاره ای از کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
آن که بر زین ثابت نباشد و در کشتی زود افتد، کم فهم، و گویند: هذا منزل قلعه، یعنی ناپایدار و غیرمستوطن، یا به این معنی که آن را مالک نیستیم و نمیدانیم چه وقت از آن منتقل میشویم. (منتهی الارب)
آن که بر زین ثابت نباشد و در کُشتی زود افتد، کم فهم، و گویند: هذا منزل قلعه، یعنی ناپایدار و غیرمستوطن، یا به این معنی که آن را مالک نیستیم و نمیدانیم چه وقت از آن منتقل میشویم. (منتهی الارب)
زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروه، و قیل قفه واسعهالاسفل ضیقهالاعلی، و قیل جله التمر، و فی اللسان ’الجله بلغه الیمن یحمل بها القطن’، و قیل مستدیره یجتنی فیها الرطب و نحوه. (اقرب الموارد). کوبین و زنبیل روغنگران. (مهذب الاسماء). دواره ای که روغن کشان در آن کنجد درکرده بر یکدیگر نهند چندانکه روغن روان گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قفاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، قفعات. (اقرب الموارد)
زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروه، و قیل قفه واسعهالاسفل ضیقهالاعلی، و قیل جله التمر، و فی اللسان ’الجله بلغه الیمن یحمل بها القطن’، و قیل مستدیره یجتنی فیها الرطب و نحوه. (اقرب الموارد). کوبین و زنبیل روغنگران. (مهذب الاسماء). دواره ای که روغن کشان در آن کنجد درکرده بر یکدیگر نهند چندانکه روغن روان گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قِفاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، قَفَعات. (اقرب الموارد)
گل تراشه ترقیده و پاره پاره شده. (منتهی الارب). یا یتفلق من الطین و یتشقق. (اقرب الموارد) ، آنچه از آهن برافتد و پراکنده شود وقت کوفتن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلفع شود
گل تراشه ترقیده و پاره پاره شده. (منتهی الارب). یا یتفلق من الطین و یتشقق. (اقرب الموارد) ، آنچه از آهن برافتد و پراکنده شود وقت کوفتن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِلفَع شود
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)