جدول جو
جدول جو

معنی قلف - جستجوی لغت در جدول جو

قلف
(قِلْ لَ)
سیل آورد خشک شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلف
(قُ لُ)
جمع واژۀ قلیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلیف شود
لغت نامه دهخدا
قلف
(قُ)
جمع واژۀ اقلف، به معنی کودک ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلف
(رَش ش)
از بن بریدن غلاف سر نره. (منتهی الارب). رجوع به قلف شود، بی ختنه ماندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلف الصبی قلفا، لم یختن و قیل عظمت قلفته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلف
پوست کندن از درخت، گل از سرخم برداشتن، از بن کندن ناخن را، درز بندی در کشتی پوست پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
قلف
قفل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلفه
تصویر قلفه
پوست سر آلت تناسلی مرد که در عمل ختنه بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ)
جمع واژۀ قلفه. (اقرب الموارد). رجوع به قلفه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب محمد بن یحیی ادیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
تثنیۀ قلف. هر دو کرانۀ بروت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است در صعید در مغرب شط نیل. و این کلمه معرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
تثنیۀ قلفه. دوطرف بروت. (منتهی الارب). طرفا الشاربین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ لِ)
رجوع به غلفتی شود.
- پوست را قلفتی از بدن کندن، یک تکه بدون آنکه پاره و سوراخ شود.
- قلفتی زدن، در تداول، به فریب چیز بدی را بجای چیزی نیک به کسی دادن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به غلفتی زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَشْءْ)
خوردن همه طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). قلفح الطعام، اکله اجمع. (اقرب الموارد). همگی چیزی را خوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ ری ی)
قلم قلفطیری، کتابتی است که آن را یهود بر پوستی که آیاتی از تورات بر آن نوشته شده به کار میبرند و آن را مانند حرز نگه میدارند. سپس در معنی این کلمه توسعه داده شد و در آنچه صاحبان طلسم مینویسند به کار رفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
و قلفطریات، نوعی از نوشتۀ سحری است و این کلمه دخیل است
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ عَ)
خاک درواشده که زیر آن سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب). قشرالارض یرتفع عن الکماه، سماروغ و قارچ. (اقرب الموارد) ، آنچه بر پوست بعیر گرگین پوست تنک پاره پاره باشد و بمالیدن و کشیدن جدا گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسم شامی کراث شامی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از صمغ درخت صنوبر باشد و آن را به فارسی زنگ باری گویند به سبب آنکه بسیار سیاه است و به عربی علک یابس خوانند. (برهان) (آنندراج). و بعضی گفته اند صمغ صنوبر بری است که به یونانی قوفا نامند و آن صمغ راتینج است که خودبخود سیال باشد و چون طبخ دهند آن را و انجماد یابد قلفونیا نامند و ابن بیطار گوید غلط کرده کسی که آن را راتینج بعینه دانسته و بغدادی گفته که قلفونیا بر سه نوع است یکی سیالی که منعقد نمیشود مانند قطران و بعضی آن را قطران نامند و نوع دوم صلب و نوع سوم آن است که بعد از طبخ صلب میگردد و این فی الحقیقه قلفونیا است آنچه شامل جمیع اقسام راتینج است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ختنه ناکرده. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). کودک ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابریده. نامختون. اغلف، آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوهان کردن شتر بچه ودراز شدن کوهان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راندن و دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و بازداشتن از کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برداشتن گل سر خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
آوندهای بحرانی پر از خرما و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
دارای معانی قلفع است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
مؤنث قلف و آن پوست درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود، گیاهی است سبز که میوۀ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
گل تراشه ترقیده و پاره پاره شده. (منتهی الارب). یا یتفلق من الطین و یتشقق. (اقرب الموارد) ، آنچه از آهن برافتد و پراکنده شود وقت کوفتن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلفع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ شَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان جمع آبرود بخش مرکزی شهرستان دماوند. سکنۀ آن 19 تن است. مزرعۀ کویج جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
قلفه. غلاف سر نره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن پوست که در ختنه ببرند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلف
تصویر اقلف
نره نبریده دول نبریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفاء
تصویر قلفاء
فرخسال سال ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفتی
تصویر قلفتی
نادرست نویسی غلفتی: یاوه، درسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفتی زدن
تصویر قلفتی زدن
به فریب چیز بدی را بجای چیزی نیک به کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفونیا
تصویر قلفونیا
نوعی صمغ درخت صنوبر زنگباری علک یابس کلفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلفونیه
تصویر قلفونیه
نوعی صمغ درخت صنوبر زنگباری علک یابس کلفن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی خوشبو و زیبا که در گذشته برگردن نوعروسان می آویختند
فرهنگ گویش مازندرانی