سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی، نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
سَلمِه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سَرمَک، سَرمَج، سَرمَق، اِسفِناجِ رومی، نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
مأخوذ از تازی، رقیق کننده و نازک کننده. (ناظم الاطباء) ، دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج. (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه خلط را به تبخیر متفرق و از جای خود بیرون کند. ضد مکثّف. تلطیف کننده (در طب). دارویی است رقیق کننده اخلاط غلیظه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از تازی، رقیق کننده و نازک کننده. (ناظم الاطباء) ، دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج. (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه خلط را به تبخیر متفرق و از جای خود بیرون کند. ضد مُکَثِّف. تلطیف کننده (در طب). دارویی است رقیق کننده اخلاط غلیظه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خم که گل از سرش برداشته باشند، خنور خرما و غلاف آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای خرما. (مهذب الاسماء). قلیفه بهمین معنی است. ج، قلف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میوۀ خشک، خرمای دریائی که پوست آن کنده شود، مایقلف من الخبز، ای یقشر. (اقرب الموارد)
خم که گل از سرش برداشته باشند، خنور خرما و غلاف آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای خرما. (مهذب الاسماء). قلیفه بهمین معنی است. ج، قُلُف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میوۀ خشک، خرمای دریائی که پوست آن کنده شود، مایقلف من الخبز، ای یقشر. (اقرب الموارد)
بر یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). لطف کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نرمی نمودن و مهربانی کردن. (آنندراج). نرمی کردن. (ناظم الاطباء). ترفق. (اقرب الموارد) : دست بر پشت مار مالیدن به تلطف نه کار هشیار است. سعدی. رجوع به تلطف کردن و تلطف نمودن شود. ، خشوع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی با معنی پیشین متقارب است. (اقرب الموارد) ، حیله کردن بر کسی تا جائیکه به اسرار او آگاه گردد. (از اقرب الموارد) ، درنگریستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
بر یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). لطف کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نرمی نمودن و مهربانی کردن. (آنندراج). نرمی کردن. (ناظم الاطباء). ترفق. (اقرب الموارد) : دست بر پشت مار مالیدن به تلطف نه کار هشیار است. سعدی. رجوع به تلطف کردن و تلطف نمودن شود. ، خشوع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی با معنی پیشین متقارب است. (اقرب الموارد) ، حیله کردن بر کسی تا جائیکه به اسرار او آگاه گردد. (از اقرب الموارد) ، درنگریستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
مرکّب از: ب + لطف ، و همیشه مضاف واقع میشود مانند بلطف اﷲ یا بلطف پروردگار، یعنی بتوفیق و همراهی خدا، و بلطف شما، بهمراهی و مهربانی شما. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: ب + لطف ِ، و همیشه مضاف واقع میشود مانند بلطف اﷲ یا بلطف پروردگار، یعنی بتوفیق و همراهی خدا، و بلطف شما، بهمراهی و مهربانی شما. (ناظم الاطباء)