جدول جو
جدول جو

معنی قلحم - جستجوی لغت در جدول جو

قلحم
(قِ حَم م)
مرد نازنده به خود. (منتهی الارب) (آنندراج). المتعظم فی نفسه. (اقرب الموارد) ، کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). سالمند، و جوهری آن را در باب حاء ذکر کرده از جهت اینکه میم آن زاید است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلحم
فیرنده خود بزرگ بین، کلانسال
تصویری از قلحم
تصویر قلحم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملحم
تصویر ملحم
نوعی جامۀ ابریشمی، جامۀ سفید ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلزم
تصویر قلزم
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر، ژو، زو، راموز، یم، داما
قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
جای پرگوشت و جای گوشت دار. ج، ملاحم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ حَ)
زن زرددندان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
نهری است در غرناطۀ اندلس، و اینک آن را حدارﱡه نامند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور و به سوی آن مضاف است بحر قلزم بدان جهت که بر طرف آن واقع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آنکه فرومیبرد هرکه وی را سوار شود. (منتهی الارب) (شرح قاموس). شهری است در مصرکه میان آن و مصر سه روز فاصله است. این شهر بر ساحل دریا واقع است و سپس به سوی بلاد بجه منعطف میگردد ودارای کشت وزرع و باغ و درخت و آب نیست و مردم آب رااز چاههای دوردست برای مصرف خود می آورند. این شهر عمارتها دارد و لشکرگاه مصر و شام بدانجاست. محمولات مصر و شام برای حجاز و یمن از اینجا بارگیری می شود. یاقوت آرد: اینک این شهر ویران شده و بندر و لشکرگاه کشتی ها جایی است نزدیک بدان که آن را سویس خوانند و آنجا هم چندان آباد نیست و ساکنان کمی دارد. گروهی از دانشمندان به قلزم منسوبند. و آنجا که از قصبه های مصر یاد میکند گوید: رایه و قلزم از قصبه های قبلی مصر است و در قلزم فرعون غرق شد، و قلزم در اقلیم سوم است و طول آن 56 درجه و 30 دقیقه و عرض آن 28 درجه وثلث است. مهلیی گوید: به کوه قلزم کوهی پیوسته است که در آن مغناطیس یافت میشود. ابوالحسن بلخی گوید: آن قسمت از دریای هند که از قلزم تا محاذی بطن یمن است آن را دریای قلزم نامند. طول آن سی مرحله است و وسیعترین نقطۀ عرضی آن جایی است که فاصله آن سه شب راه است و رفته رفته این فاصله کم میشود تا آنکه در قسمتهایی از آن از طرفی میتوان طرف دیگر را دید تا آنکه به قلزم منتهی میگردد. جایی است که فرعون و یارانش در آن غرق شدند، و در مورد آن اختلاف است. ابن کلبی در این باره توصیفی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
دریای قلزم را قرزم نیز نامند. (برهان) :
ای زرین نعل آهنین سم
وی سوسن گوش خیزران دم
با رای تو ذره است خورشید
با طبع تو قطره است قلزم.
انوری
لغت نامه دهخدا
(قَ ذَ)
کس فراخ بسیارآب. (منتهی الارب). فرج فراخ پرآب. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
شتر سطبر بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
فربه متکبر که گفتار او اکثر از کردار او باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بزرگ جثۀ کلان خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). عجوز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ حِ)
خاک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازاقرب الموارد). خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حِ)
که گوشت آورد. که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج، خونی که وارد موضع جراحت شده منعقد ساخته مستحیل به گوشت کند و او را منبت اللحم نیز گویند. و رجوع به ملحّمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
گوشت خوراننده باز را. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت خوراننده و آنکه به باز گوشت می خوراند. (ناظم الاطباء). گوشت خوراننده و گویندآنکه نزد او گوشت بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
نوعی است از جامه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). نوعی است از جامه ها. (صراح). نوعی از پارچۀ ابریشمی که نهایت ملایم باشد. (غیاث). بافتۀ ابریشمی را گویند. (برهان). نوعی از جامۀ بافتۀ ابریشمی و در برهان به این معنی به فتح اول آورده. (آنندراج). نوعی جامه که تار ابریشم دارد و پود جز ابریشم.و گویا غالباً به رنگ سپید یک دست بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) :
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
رودکی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 226).
از وی پنبۀ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدودالعالم).
چو برزد سر از کوه گیتی فروز
زمین را به ملحم بپوشید روز.
فردوسی.
بپوشد از آن پس به دیبای چین
ز خز و ز ملحم کفن همچنین.
فردوسی.
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی.
تو گفتی شیر و می بودند درهم
و یا درهم فکنده خز و ملحم.
(ویس و رامین).
دراعه ای سپید پوشیدی با بسیار طاقهای ملحم مرغزی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 358). به دست هریکی دو جامۀ ملون از ششتری و سپاهانی و سقلاطون و ملحم و دیباجی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417). قبای ملحم و عصابۀ توزی و موزۀ نمدین داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565). نزدیک سپاه سالار رفتیم پشت به صندوقی باز نهاده (بود) و لباس از خزینه، ملحم پوشیده. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 647).
کردار مدار خار و سوزن
گفتار حریر و خز و ملحم.
ناصرخسرو.
چون باغ را به گونۀ بیمار دید ابر
از ملحم سپید بگسترد بسترش.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 249).
آن یکی را داد ابر از رایت مصری ردا
وین دگر را داد باد از ملحم رومی ثیاب.
امیرمعزی.
به جای ملحم چینی هوا مکن بالین
به جای اطلس رومی زمین مکن بستر.
انوری.
ناف شب سوخت تف مجمر روز
گوی زر یافت جیب ملحم صبح.
خاقانی.
از رفتن تست بر تن دهر
بر نقطۀ زر سیاه ملحم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277).
،
{{صفت}} مرد گوشت خورده یا از گوشت صید خورش یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه به گوشت اطعام و بدان روزی داده شده. (از اقرب الموارد)، خبز ملحم، نانی به گوشت آکنده. (مهذب الاسماء)، مرد درچسبنده به قومی. (منتهی الارب). آنکه خود را به قومی می چسباند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، آنکه اسیر گردیده و دشمنان بر او پیروز شده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ دَ)
دهی از دهستان حومه بخش سلماس است که در شهرستان خوی واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
نوعی از شورۀ گیاه که قاقلی نامندش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابوالعلاء گوید:
لولا غضا نجد و قلاّمه
لم یثن بالطیب علی رنده.
(از اقرب الموارد).
قاقلی است. (فهرست مخزن الادویه). و نزدبعضی رعی الابل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کاگل. (مهذب الاسماء). قلام به ضم قاف و تشدید لام به الف کشیده، کاگل. (بحر الجواهر). و رجوع به ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ عَم م)
پیر سالخورده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اقلام. جمع واژۀ قلم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلم شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سخت سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسود. (ناظم الاطباء). قاتم. قاتن
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ)
به لغت مراکش لباده و کلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ لحم. (اقرب الموارد). رجوع به لحم شود
لغت نامه دهخدا
گوشت خورانیده، شکست خورده، خود چسبان، پرند تار بافته، چسبیده، نوعی پارچه که تار آن از ابریشم است: (خز بجای ملحم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد) (رودکی. المعجم. مد. چا. 226: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلحم
تصویر کلحم
نای زبان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلام
تصویر قلام
کلک تراشیده خامه تراشیده شورگیاه قاقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلحوم
تصویر قلحوم
زمخت درشت اندام غدنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلزم
تصویر قلزم
فرومایه و ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحم
تصویر قاحم
سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحم
تصویر شلحم
پارسی تازی گشته شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحم
تصویر ملحم
((مَ حَ))
جامه و بافته ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلزم
تصویر قلزم
((قُ زُ))
رود بزرگ، دریای پرآب
فرهنگ فارسی معین