جدول جو
جدول جو

معنی قلاتین - جستجوی لغت در جدول جو

قلاتین
(قَ)
لوله ونای، حوض وآبگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراتکین
تصویر قراتکین
(پسرانه)
غلام سیاه، نام یکی از امیران سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلاتین
تصویر تلاتین
بلغار، نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژلاتین
تصویر ژلاتین
ماده ای حاوی پروتئین که در تهیۀ چسب، فیلم های عکاسی، ژله و بستنی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاتین
تصویر پلاتین
عنصر فلزی نقره ای رنگ و قابل تورق و مفتول شدن که در صنایع شیمیایی و الکتریکی و جواهرسازی و شکسته بندی و دندان پزشکی کاربرد دارد، طلای سفید
فرهنگ فارسی عمید
از شاخه های زبان های هند و اروپایی که تا قرون اخیر زبان علمی و کلیسایی در کشورهای اروپای غربی بود، الفبای این زبان که از الفبای یونانی باختری گرفته شده و بعدها اساس و بنیان الفباهای اروپای غربی قرار گرفت، ویژگی آنچه از زبان و فرهنگ روم باستان گرفته شده است
فرهنگ فارسی عمید
(قَ چِ)
خانه برق، دهی است از دهستان بناجوی بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 6هزارگزی جنوب بناب، با 339 تن سکنه. آب آن از رود خانه تیکان چای و چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
لاطین، لاتن
لغت نامه دهخدا
دهی است از یمامه که در ایام قتل مسیلمۀ کذاب در صلح خالد بن ولید درنیامد. این ده مشتمل بر دو نخلستان است از بنی یشکر، و اعشی درباره آن اشعاری دارد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کلدکی، کنار راه مالرو سیمکان به میمند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه 165 تن. آب آن از رود خانه سیمکان و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این آبادی را کاکون هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 7 هزارگزی خاور روانسر و 2 هزارگزی جنوب گرگیدر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از خورن روانسر ومحصول آن غلات، دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد، و تابستان ممکن است از روانسر اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
اصل آن به زبان لاتین ژلاسیو به معنی انجماد و یخ بستن است و آن ماده ای است شبیه به لرزانک میوه که از الیاف نسوج حیوانات گرفته میشود و برای ساختن چسب ها بکار میرود و در چاپ نیز بکار است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلغار و چرم خوش بویی که از روسیه می آوردند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
زر سفید. طلای سفید. رجوع به پلاطین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
جمع سلطان، چیرگان شاهان جمع سلطان پادشاهان، جمع سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماتین
تصویر تماتین
جمع تمتان تمتین، رشته های تاژ (خیمه) رسن های چادر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خاتون، تازی از ترکی بانوان، زنان پرده نشین، زنان بزرگ، بانوان امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراتین
تصویر خراتین
نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مرطوب بهم رسد حمر الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اللتین
تصویر اللتین
آن دو مونث که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاثین
تصویر ثلاثین
سی 30 سی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رلاتیو
تصویر رلاتیو
فرانسوی: همگر (نسبی) زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسپین زر سپید زر از تو پال ها طلای سفید (طلا) فلزی سفید رنگ که مانند طلا است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دستان، از پارسی دستان ها داستان ها افسانه ها، پرده های خنیا پرده های موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساتین
تصویر بساتین
باغها، بستانها
فرهنگ لغت هوشیار
کلبتین: سلاح و کارد و کمند و سوهان و قلبتین وا نبرو آنچه شبروان را بکار باید
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ویزندک ماده ای لزج و چسبنده که برای ساختن چسب و نیز جهت چاپهای فوری دستی در روی نورد های ماشین چاپ بکار رود و آنرا از سریشم ماهی گلسیرین قند و آب و امونیاک سازند. کلمه ایست فرانسوی، اصل آن بزبان لاتین، ژلاسیو بمعنی انجماد و یخ بستن است و آن ماده ایست شبیه به لرزانک میوه که از الیاف نسوج حیوانات گرفته می شود و برای ساختن چسبها و در چاپ نیز بکار می برند
فرهنگ لغت هوشیار
دوخم که برابر با یک هزار و دو سد (رطل عراقی) درآن آب بگنجد این اندازه ظب بارواداشت (شافعی) پلیدنمی گردد تثنیه قله دو تیغ (کوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلاطین
تصویر سقلاطین
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاتین
تصویر پلاتین
((پِ))
طلای سفید
فرهنگ فارسی معین
((ژِ))
ماده ای لزج و چسبنده که از جوشاندن استخوان در آب به دست می آید و در صنعت و تهیه مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاتین
تصویر لاتین
از زبان های هند و اروپایی، زبان باستانی مردم ایتالیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
آساها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
پادشاهان
فرهنگ واژه فارسی سره
حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی