جدول جو
جدول جو

معنی قفیه - جستجوی لغت در جدول جو

قفیه
(قُفْ یَ)
مغاکی است جهت شکار ددان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قفیه
آهوک آک (عیب) کازه شکارگر
تصویری از قفیه
تصویر قفیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفیه
تصویر صفیه
(دخترانه)
مؤنث صفی، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیه
تصویر رفیه
فراخ عیش، فراخ زندگانی، تن آسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
غذایی که از گوشت، میگو و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می شود، پاره و تکه گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
عالم به احکام شرع، متخصص در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پوشیده، پنهان، در تصوف روح، خفیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، نهفته، با پوشیدگی، پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافیه
تصویر قافیه
پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ»، برای مثال ای نرگس پرخمار تو مست / دل ها ز غم تو رفت از دست و یا « ر»، برای مثال زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری - ۸۰۰)پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنیه
تصویر قنیه
مال کسب شده و به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفیز
تصویر قفیز
پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
پرآمدن قفیز: کنایه از به سر آمدن عمر، برای مثال همان گر نیاید نخوانمش نیز / که گر زاین یکی را پر آید قفیز (فردوسی - ۵/۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فی یَ)
شاه مقفیه، گوسفند از پس گردن ذبح کرده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
چیزی از پی چیزی داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در پی فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال: تقفیت علی اثره بفلان و قفیت زیداً و به، ای اتبعه ایاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قوله تعالی: ثم قفینا علی آثارهم برسلنا. (قرآن 57 / 27). و منه الکلام المقفی و سمیت قوافی الشعر لان بعضها یتبع اثر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قفا، پس گردن و پس سر. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفیل
تصویر قفیل
پوست خشک، خشکیده، تازیانه، گلاب، کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
پس گردن، از پی رونده و کلمه آخر بیت یعنی کلمه ای که شعر به آن ختم میشود را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
داستان و حکایت، دلیل، فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفیز کفیز اندازه ای است که در هر یک از شهرستان های ایران برابرویژه ای دارد خبیز (گویش مازندرانی) 144 گز درگومس (قم) 360 گز درمراغه ده من کویژ واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بود: الف - واحد وزن معادل نود رطل عراقی و مساوی هشت مکوکه و هموزن بیست و چهار کیله. ب 16- رطل 16، 1 قفیز شیراز. پ - در اصطخر نصف قفیز شیراز. ت - در بیضا 20، 3 (اصطخری) و بقولی 4، 1 (ابن حوقل) بزرگتر از قفیز اصطخر ث - در کامفیروز 5، 2 قفیز بیضا. ج - در ارجان 4، 1 بزرگتر از قفیز شیراز. چ - در شاپور و کازرون 5، 3 بزرگتر از قفیز شیراز. ح - در فسا 10، 1 کوچکتر از قفیز شیراز، - در فسا 6 من و 300 درم در مورد گندم و در مورد بادام و جو 6 من معمولی و قفیز برنج و نخود و عدس 8 من. د - در نیریز قفیز جو و کشکش و ارزن 3 رطل بغدادی و قفیز گندم بیش از این بوده است. ذ - در عراق 30 من یا 6 مکوک. ر - در مراغه معادل 10 من. ز - در اهواز قفیز گندم 7 من، واحد مسافت و مقدار آن نیز در ازمنه و امکنه مختلف متغیر است: الف - معادل 144 گز شرعی. ب - در تاریخ قم معادل 10 عشیر و عشیر 36 گز است. ج - طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک قفیز یک دکا متر مربع. توضیح مع هذا هنوز در نقاط مختلف برای اندازه های مختلف استعمال می شود در حوالی یزد معادل 1000 متر مربع حساب می کنند. در جوشقان معادل 40 متر مربع فقط و مترادف است با یک کیله. در گیلان 10، 1 جریب 100 درز. یا قفیز کسی پر آمدن (پر شدن)، بسر آمدن زندگانی بانتها رسیدن مدت حیات: بشد خسته گستهم و لهاس نیز پر آمد زهر دو سپهبد قفیز. چون کامها بجمله یافت و قفیزش پر شد در شراب آمد و خوردن گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
از کاپور پارسی شکوفه خرما، گژف گیاهی (قفرالیهود) از گیاهان سبد، کندو، نان بی خورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفوه
تصویر قفوه
گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه و جائی که در دیوار درست می کنند جهت گذاشتن کتاب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دانا، دانشمند، دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
برگ گلگلدار (درخت مقل)، مارگلگلی ماری است زهردار که بر پشت نگاره ای چون برگ گلگلدار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صفی: پاکیزه: یکرنگ زن مونث صفی، گزیده از غنیمت که پیغمبر امام یا رئیس برای خود بردارد، جمع صفایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان و کم عقل، بیخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیه
تصویر حفیه
پا برهنگی، پا سودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفیه
تصویر اقفیه
جمع قفا، پس گردن ها پشت سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه، دولاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دین شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره