جدول جو
جدول جو

معنی قفوس - جستجوی لغت در جدول جو

قفوس
(رَ سَ)
قفس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدوس
تصویر قدوس
پاک و منزه از هر عیب و نقص، از صفات و نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفول
تصویر قفول
بازگشتن از سفر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه ای که تنها چرا کند، ناقۀ دشوارخوی، ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ابهل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
مردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیش آینده. گویند: هو قدوس بالسیف، ای قدم به. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ سَ)
بازگشتن ازسفر. (منتهی الارب). بازگشتن، یا از سفر به خصوص بازگشتن. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن. (اقرب الموارد) ، خشک گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باریک اندام گشتن و خشک شدن، قفل کردن در. (اقرب الموارد) ، برانگیخته شدن به گشنی کردن، اندازه کردن چیزی که چندان است، نگاه داشتن گندم را تا به گرانی فروشند، و فراهم آوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رَ سَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن چنانکه در گیاه و جامه. (اقرب الموارد) ، برخاستن موی بر تن از ترس، سیم دزدیدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است، و در اشعار عدی بن زید از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفش شود
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
قفز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است. (برهان). لبلاب کبیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف به حبل المساکین است. گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن، و دارای انواع و اقسامی است. قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوۀ سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحۀامعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. (اختیارات بدیعی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
پاک. (منتهی الارب). ای المنزه عن کل عیب و نقص. (ترتیب عادل) ، مبارک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
مسکن سماوی خدا است. (کتاب مزامیر 102:19 و کتاب اشعیاء 63:15 مقابل مزامیر 36:14) (قاموس کتاب مقدس). مسکن خدای تعالی در زمین یامحل بروز جلال و ظهور عظمت او تعالی برای قوم خود. (سفر خروج 15:13). گاهی از اوقات لفظ قدس تنها (کتاب مزامیر 63:2) یا به الحاق لفظ دیگر همچو یا محراب (مزامیر 28:2) یا کرسی (مزامیر 47:8) یا حدود که مقصودعموم اراضی موعوده باشد (مزامیر 78:54) یا شهرها (کتاب اشعیاء 64:10) یا خانه (کتاب اشعیاء 64:11) و خیمه جماعت و هیکل را قدس دنیائی گویند (رسالۀ عبرانیان 9:1) تا معلوم شود که پاینده و برقرار نخواهند بود و نمونۀ قدس سماوی میباشند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
نامی از نامهای خدای تعالی. (منتهی الارب). قدوس سبوح، رب الملائکه و الروح. یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء 52:10). و ’کلام قدوس او’. (کتاب ارمیاء 23:9). و ’روز مقدس من’. (کتاب اشعیاء 58:13). و ’روح قدوس او’. (کتاب اشعیاء 63:11). و ’اسم قدوس من’. (کتاب عاموس 2:7). و ’ذکر قدوس او’. (کتاب مزامیر 30:4 و 97:12). و ’به قدوسیت خود سوگند خوردم’. (کتاب مزامیر 89:35) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَش ش)
مردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
لگد زن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
جمع نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوس
تصویر قلوس
جمع قلس، ریسمان های ستبر، ریسمان های کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفر، زمین های تهی بیابان های بی آب نیام شکوفه خرما، نیام خرمای نورس شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفوه
تصویر قفوه
گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
نامی از نامهای خدایتعالی، پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوس
تصویر فقوس
خربزه شامی خیار چنبر از گیاهان زرد گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوس
تصویر طفوس
مردن، گاییدن زن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
((نُ))
جمع نفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
((قُ دُّ))
پاک، مبارک
فرهنگ فارسی معین