جدول جو
جدول جو

معنی قفل - جستجوی لغت در جدول جو

قفل
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
تصویری از قفل
تصویر قفل
فرهنگ فارسی عمید
قفل
(قَ فَ)
اسم جمع به معنی قفّال، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب). رجوع به قفّال شود
لغت نامه دهخدا
قفل
(قَفْوْ)
موضعی است، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قفل
(قُ)
درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درقش. (منتهی الارب) ، نشان، کلیدانه. (منتهی الارب). آهنی است که بدان در را بندند. (اقرب الموارد). ج، اقفال، اقفل، قفول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و با لفظ سست کردن و پیچیدن و شکستن و برشکافتن و گشادن و واشدن به معنی گشادن و با لفظ برخاستن و انداختن و ریختن و افکندن و زدن و نهادن به معنی بستن مستعمل. (آنندراج) :
ابا هدیه و نامه و با نثار
یکی درج و قفلی بدو استوار.
فردوسی.
بگویم به درج اندرون هرچه هست
نسایم بر آن درج و آن قفل دست.
فردوسی.
پس از روم و قیصر زبان برگشاد
همی کرد از آن درج و آن قفل یاد.
فردوسی.
وآنکه یزدان بر زبان او گشاید قفل علم
جز علی ّ مرتضی اندر جهان دیّار نیست.
ناصرخسرو.
- قفل ابجد، قفل برنجی که بست وگشاد آن به ترکیب خاص حروف ابجد باشد. (فرهنگ نظام). نوعی از قفل است که در آن چند حلقۀ پهلودار تعبیه کرده باشند و بر سر پهلوی حلقه ها چند حروف ابجد کنده باشند، چون حروف پهلوهای حلقه به ترتیب حروف ابجد تا ضظغ مرتب شوند قفل بگشایند و اگر حروف بر پهلو درهم باشند قفل هرگز گشاده نشود. (غیاث اللغات) :
آن قفل ابجد است که وامی شود به حرف
کی میتوان گشاددلی را که سنگ شد؟
نعمت خان عالی (از فرهنگ نظام).
دل بی ولای شاه نجف وانمی شود
این قفل ابجد است که بر نام حیدر است.
محمدسعید اشرف (از فرهنگ نظام از بهار عجم).
- قفل افکندن،کنایه از بستن:
به کنج صبح قفل افکنده افلاک
کلید گنج را گم کرده در خاک.
میرخسرو (از آنندراج).
- قفل انداز، قفل اندازنده. شکننده قفل. بازکننده در:
نه روی آنکه از در بازگردد
نه رای آنکه قفل انداز گردد.
نظامی.
- قفل برخاستن، باز شدن:
زد همان روز که با غنچۀ خندان تو لاف
قفل شرم از دهن پستۀ خندان برخاست.
صائب (از آنندراج).
- قفل بر در آسمان زدن، کنایه از ترک صلوه کردن و خلاف شرع بودن. (آنندراج).
- قفل بر در سست کردن، قفل سست کردن. در به روی مسائل واکردن. (آنندراج) :
درت را قفل بر درویش کن سست
توانگر خود نه محتاج در توست.
میرخسرو (از آنندراج).
- قفل بر دهان و دست کسی زدن، کنایه از ترک دعوت کردن و خاموش گرداندن. (آنندراج) :
آن خلیلم من که قفل الحذر
بر دهان و دست مهمان میزنم.
حسین ثنائی (از آنندراج).
- قفل بر زبان کسی انداختن، قفل بر زبان کسی زدن، قفل بر دهان کسی زدن، کنایه از ساکت و خاموش گردانیدن. و نیز کنایه از رشوت دادن. (آنندراج) :
عقل را ادراک صنعت دیده ها بردوخته
نطق را وصف تو قفلی بر دهان انداخته.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
- قفل برگشادن، باز کردن:
چه مشکل گشا قفل ها برگشاد
ز بینش کلیدی که دندانه یافت.
طهوری.
- قفل بر لب نهادن، کنایه از خاموش شدن. (آنندراج) :
قفل که بر لب نهی از لب معشوقه ساز
پای که از سر کنی در صف عشاق نه.
خاقانی.
قفل ابدی بر لب خاموش نهادم
یعنی به جهان محرم یک راز ندیدم.
باقر کاشی (از آنندراج).
- قفل بند، دربندان. (آنندراج) :
چند گستاخ رکاب تو ببوسد اعیاد
قفل بندی به در خانه زین میبایست.
صائب (از آنندراج).
- قفل پیچیدن، تاب دادن قفل را و بی کلید واکردن. (آنندراج) :
عاجزم از باز کردنهای آن بند قبا
ورنه قفل صد در گلزار را پیچیده ام.
صائب (از آنندراج).
در دل از خواهش اسباب جهان هیچ نبود
قفل این خانه خالی به عبث پیچیدند.
طاهر وحید (از آنندراج).
- قفل خموشی بر دهان زدن،کنایه از ساکت بودن است.
- قفل در راه بودن، بند بودن راه. (آنندراج) :
خضر چو دید که قفل است در رهم ز رفیق
کلید تفرقه بر پردۀ بیابان زد.
ملاطغرا (از آنندراج).
- قفل زبان بند، قفل زبان بندی، عزیمتی که برای زبان بندی مردم بر قفل خوانند. (آنندراج) :
به ناکسان نتوان گفت از پریشانی
که هست قفل زبان بندچین پیشانی.
شفیع اثر (از آنندراج).
- قفل زدن (برزدن) ، بستن:
زدمت بر در یک قفل پناهانی
آنچنان قفل که من دانم و تو دانی.
منوچهری.
چو برزد بامدادان خازن چین
به درج گوهرین بر قفل زرین.
نظامی.
معشوق پاسبانی ما عاشقان کند
بلبل ز غنچه قفل زند آشیانه را.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- قفل سیم، کنایه از اندام نهانی. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی). کنایه از فرج.
- قفل شدن، بسته شدن.
- قفل شدن (قفل گردیدن) دریا، کنایه از بند شدن راه به سبب بسیار شدن آب، چنانکه عبور از آن نتوان کرد. (آنندراج) :
راه مردم بست از قفل تو سیل اشک ما
هر کجا شد قفل دریا نیست امکان گذر.
سیفی (از آنندراج).
قفل گردیدن دریاست نظر بستن من
مژه بر هم زدنم بال و پر طوفان است.
صائب (از آنندراج).
تا در میکده باز است به مسجد نروم
از ره خشک روم چون در دریا قفل است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- قفل شدن سگ، بند شدن آن با ماچه سگ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج).
- قفل شکستن، کنایه از باز کردن در:
کرد جهان را چنان عدل تو کز خرمی
قفل کدورت چو باغ بر در زندان شکست.
حسین ثنائی (از آنندراج).
- قفل فرج استر، حلقۀ زر یا نقره که بر فرج استر بند کنند تا نر به او جفت نتواند شد و استر حامله نگردد زیرا که چون استر حامله شودبه سبب ضیقی فرج بچه زادن نتواند، ناچار شکمش بشکافند و بچه اش بکشند و استر ضایع شود. (آنندراج).
- قفل کردن، بستن:
کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی ؟
خاقانی.
شب همه شب باغبان کرد در باغ قفل
مرغ حریف گل است تا به طلوع سحر.
حسن دهلوی.
- قفل گشادن، باز کردن:
این قفل که داند گشادن از خلق
وآن کیست که بگشاد قفل یزدان ؟
ناصرخسرو.
طالب از دیده و دل قفل ترشح بگشای
چه گره ساخته ای بر مژه طوفانی چند؟
طالب آملی (از آنندراج).
- قفل نهادن، به معنی بستن:
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم.
منوچهری.
خلایق که زر در زمین می نهند
بر او قفل و بند آهنین می نهند.
نظامی (از آنندراج).
قفلی به در آینه از زنگ نهادیم
تا شوخی حسنت ندهد جلوه به هر جا.
واله هروی (از آنندراج).
- امثال:
قفل به دهنها نمیتوان زد.
مثل قفل بردر بودن
لغت نامه دهخدا
قفل
(قُ فُل ل)
آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قفل
آهنی است که بدان در را بندند، کلیدانه، آلتی فلزی که بدرب صندوق یا خانه و یا درب می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
قفل
اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن، اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود
تصویری از قفل
تصویر قفل
فرهنگ فارسی معین
قفل
چیلان
تصویری از قفل
تصویر قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
قفل
بسته، بند، کلون، کوپله
متضاد: کلید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قفل
اگر درخواب بیند که قفل بگشاد، دلیل است که کارها به وی گشاده گردد و ممکن است که حج کند. اگر بیند که قفل را نتوانست گشود، دلیل است کارش به تانی برآید. محمد بن سیرین
دیدن قفل به خواب بر پنج وجه است. اول: ساختن کار. دوم: حجت. سوم: منفعت. چهارم: زن. پنجم: اعتماد کردن به مصلحتی که به وی پیوندد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قال
تصویر قال
گفتگو، گفتار، سر و صدا و هیاهو
قال و قیل: گفتگوی مردم، گفتگوی درهم و برهم، برای مثال از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ - ۷۰۲)
قال و مقال: قال مقال، گفتگو، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قافل
تصویر قافل
بازگردنده، بازگردنده از سفر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
حمادبن ابی حنیفه. از راویان است. لقب رجالی وی قفلی است. (ریحانه الادب ج 3 ص 316). در علم حدیث اسلامی، روات نه تنها افرادی هستند که احادیث را از دیگران می شنوند، بلکه آنان به طور فعال در فرآیند نقد و تحلیل احادیث و اسناد آن ها نقش دارند. این افراد با بررسی دقیق راویان و شرایط آن ها، اطمینان حاصل می کردند که تنها روایات صحیح و معتبر به نسل های بعدی منتقل شوند و از تحریف در منابع حدیثی جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ لَ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفله شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ لَ)
آنکه هرچه بشنود یاد دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قفل و آن درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فُ)
جمع واژۀ قفل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرو رونده فرو شونده ناپدید گردنده غروب کننده غارب، جمع آفلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفل
تصویر جفل
مورچه، پوست گردن، ژولیدن موی، تیز وزیدن سرگین پیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفل
تصویر سفل
پستی فرود گرایی پستی فرودی مقابل علو
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفل
تصویر اقفل
جمع قفل، کوپله ها کلان ها کلون ها
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفل
تصویر تقفل
((تَ قَ فُّ))
بسته شدن در، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفل
تصویر طفل
کودک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرورونده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قتل
تصویر قتل
کشتن
فرهنگ واژه فارسی سره