- قفسه
- گنجه، دولاب
معنی قفسه - جستجوی لغت در جدول جو
- قفسه
- گنجه و جائی که در دیوار درست می کنند جهت گذاشتن کتاب و غیره
- قفسه ((قَ فَ س))
- وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه
قفسه سینه: صندوقه سینه، قفس سینه
قفسه فلزی: گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد
- قفسه
- وسیله ای به صورت طبقه طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر، آنچه مانند قفس باشد
قفسۀ سینه: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه
قفسۀ صدری: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه، قفسه سینه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
آهوک آک (عیب) کازه شکارگر
گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را
پارسی است غغسی بخشی از انار پوست کنده
قوس قزح قوس قزح بنگرید به قوس قزح
زندان
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند
کرجی، قایق
قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریه ها در آن قرار دارد، قفسۀ صدری، قفس سینه، صندوقۀ سینه
گلدسته
در تازی: قفص الصدری: ور
گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد
صندوقه سینه، قفس سینه
قفسۀ سینه، قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریه ها در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه
colocar na prateleira
помещать на полку
ins Regal stellen
postawić na półce
ставити на полицю
archivar
mettre en étagère
mettere su uno scaffale
op de plank leggen
शेल्फ पर रखना
meletakkan di rak