جدول جو
جدول جو

معنی قفزی - جستجوی لغت در جدول جو

قفزی
(قَ فَ زا)
برجستگی. (منتهی الارب) : عدت الخیل القفزی، ای وثباً. (اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار اسب و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قفزی
دو و پرش (دو با مانع)
تصویری از قفزی
تصویر قفزی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوزی
تصویر قوزی
کسی که در پشتش قوز دارد، گوژپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفیز
تصویر قفیز
پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
پرآمدن قفیز: کنایه از به سر آمدن عمر، برای مثال همان گر نیاید نخوانمش نیز / که گر زاین یکی را پر آید قفیز (فردوسی - ۵/۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
پس گردن زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از قفا بریدن گلوی گوسفند. (منتهی الارب). رجوع به قفو شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم، ای الخلف منهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دانای علم، مهربان. (منتهی الارب). حفی. (اقرب الموارد) ، مهمان گرامی کرده، آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام و جز آن، بهترین و برگزیده از برادران، متهم از جماعت برادران. این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تهمت و دشنام، و این اسم است قفو را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فی ی)
جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فی ی)
جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ زَ)
سپیدشدن دو دست اسب تا مرفق بدون پا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
برجستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفز فلان، مات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَزْ زی)
نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
لقب و پارنامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِزْیْ)
لقب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پارنامه. (منتهی الارب). لقب و پاچنامه. (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَزْ زی)
منسوب به فز که محله ای است در نیشابور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قوز، آنکه قوز دارد، کوژپشت، رجوع به قوز و غوز شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ زی ی)
نوعی از جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم را هم در آن خلط کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قهز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یکصدوچهل وچهار گز از زمین. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام از منتخب اللغه). من الارض، قدر ماءه و اربع و اربعین ذراعاً. (اقرب الموارد). این لفظ در تکلم ایران هست لیکن معنی عامی ندارد بلکه در هر ولایتی مقداری است. (فرهنگ نظام). ج، اقفزه، قفزان، پیمانه ای است به قدر هشت مکوک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیمانه ای است مقدار دوازده صاع و هر صاع هشت رطل باشد و رطل نیم آثار بود و از زمین مقدار یکصدوچهل وچهار گز شرعی. (آنندراج از منتخب). و در رسالۀ معربات نوشته که قفیز معرب کفیز است. (آنندراج). از لاتینی کپیته. و چون زمینی را یابند که مساحت آن به ذراع هاشمی سه هزاروششصد گز است بداند که آن یک جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است و قفیزی سیصدوشصت گز و قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است، پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر است. (تاریخ قم ص 129) ، قفیز در نیشابور هفتاد من گندم بود و در بعضی جاهای نیشابور دو من و نیم و در بعضی نواحی نیشابور یک من و نیم و در نسف نه من و نیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فَ زا)
بازیی است کودکان را که چوبی برپای نمایند و از بالای آن برجهند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ طا)
رجل قفطی، مرد بسیار گاینده. (منتهی الارب). کثیرالجماع. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زا)
کمان برجهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حمادبن ابی حنیفه. از راویان است. لقب رجالی وی قفلی است. (ریحانه الادب ج 3 ص 316). در علم حدیث اسلامی، روات نه تنها افرادی هستند که احادیث را از دیگران می شنوند، بلکه آنان به طور فعال در فرآیند نقد و تحلیل احادیث و اسناد آن ها نقش دارند. این افراد با بررسی دقیق راویان و شرایط آن ها، اطمینان حاصل می کردند که تنها روایات صحیح و معتبر به نسل های بعدی منتقل شوند و از تحریف در منابع حدیثی جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قفصه. (انساب سمعانی). رجوع به قفصه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
علی بن یوسف بن ابراهیم شیبانی، ملقب به جمال الدین و مکنی به ابوالحسن (564-646 هجری قمری). از مردم صعید علیای مصر بود. وی در حلب اقامت کرد و در روزگار ملک ظاهر عهده دار قضاء آن شهر شد و او را ’وزیر اکرم’ خواندند. او به جمعآوری کتاب علاقۀ فراوانی داشت. قیمت کتاب خانه او بر پنجاه هزار دینار بالغ بود. به حلب درگذشت. او راست: 1- اخبار العلماء باخبار الحکماء، مطبوع. 2- انباه الرواهعلی انباء النحاه، خطی. 3- الدر الثمین فی اخبار المتیمین. 4- اخبار مصر، در شش جزء. 5- تاریخ یمن. 6- بقیۀ تاریخ سلجوقیه. 7- اخبار آل مرداس. 8- اخبار المصنفین و ما صنفوه. 9- اصلاح خلل الصحاح جوهری. 10- نهزه الخاطر، در ادبیات. 11- کتاب المحمدین من الشعراء، خطی، این کتاب را به ترتیب پدران به رشتۀ تحریر کشیده و تا محمد بن سعید رسیده است. (از ارشاد الاریب ج 5 ص 477، 494) (از اعلام زرکلی چ 1 ج 2 ص 705 و 706)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
احمد بن حسن بن احمد سلیمان، منسوب به قفص نزدیک بغداد، مکنی به ابوسعد. شیخی صالح بود و به بغداد سکونت گزید. و از حسن بن طلحه نعالی و جز او حدیث شنید. حسن بن طلحه او را در شمار شیوخ خویش آورده است و گوید مولد او به قفص نزدیک بغداد به سال 466 هجری قمری بوده است. (معجم البلدان). و رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صا)
جمع واژۀ قفص. (اقرب الموارد). رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزی
تصویر قزی
پاژنامه (لقب)، پازنام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزی
تصویر قوزی
نادرست نویسی کوژی کوژپشت کفیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسی
تصویر قفسی
پارسی است غغسی بخشی از انار پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفیز کفیز اندازه ای است که در هر یک از شهرستان های ایران برابرویژه ای دارد خبیز (گویش مازندرانی) 144 گز درگومس (قم) 360 گز درمراغه ده من کویژ واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بود: الف - واحد وزن معادل نود رطل عراقی و مساوی هشت مکوکه و هموزن بیست و چهار کیله. ب 16- رطل 16، 1 قفیز شیراز. پ - در اصطخر نصف قفیز شیراز. ت - در بیضا 20، 3 (اصطخری) و بقولی 4، 1 (ابن حوقل) بزرگتر از قفیز اصطخر ث - در کامفیروز 5، 2 قفیز بیضا. ج - در ارجان 4، 1 بزرگتر از قفیز شیراز. چ - در شاپور و کازرون 5، 3 بزرگتر از قفیز شیراز. ح - در فسا 10، 1 کوچکتر از قفیز شیراز، - در فسا 6 من و 300 درم در مورد گندم و در مورد بادام و جو 6 من معمولی و قفیز برنج و نخود و عدس 8 من. د - در نیریز قفیز جو و کشکش و ارزن 3 رطل بغدادی و قفیز گندم بیش از این بوده است. ذ - در عراق 30 من یا 6 مکوک. ر - در مراغه معادل 10 من. ز - در اهواز قفیز گندم 7 من، واحد مسافت و مقدار آن نیز در ازمنه و امکنه مختلف متغیر است: الف - معادل 144 گز شرعی. ب - در تاریخ قم معادل 10 عشیر و عشیر 36 گز است. ج - طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک قفیز یک دکا متر مربع. توضیح مع هذا هنوز در نقاط مختلف برای اندازه های مختلف استعمال می شود در حوالی یزد معادل 1000 متر مربع حساب می کنند. در جوشقان معادل 40 متر مربع فقط و مترادف است با یک کیله. در گیلان 10، 1 جریب 100 درز. یا قفیز کسی پر آمدن (پر شدن)، بسر آمدن زندگانی بانتها رسیدن مدت حیات: بشد خسته گستهم و لهاس نیز پر آمد زهر دو سپهبد قفیز. چون کامها بجمله یافت و قفیزش پر شد در شراب آمد و خوردن گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیز
تصویر قفیز
((قَ فِ))
پیمانه، واحدی برای اندازه گیری زمین تقریباً برابر با 1500 متر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوزی
تصویر قوزی
غوزی، گوژپشت، کسی که پشتش برآمدگی غیرطبیعی دارد
فرهنگ فارسی معین
قفیز
فرهنگ گویش مازندرانی