جدول جو
جدول جو

معنی قفخه - جستجوی لغت در جدول جو

قفخه
(قَ خَ)
گاو مادۀ گشن خواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفخه
تصویر نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفه
تصویر قفه
کرجی، قایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
وسیله ای به صورت طبقه طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر، آنچه مانند قفس باشد
قفسۀ سینه: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه
قفسۀ صدری: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه، قفسه سینه
فرهنگ فارسی عمید
(قَفَ صَ / صِ)
دولابچه. اشکاف. قفسه: تا بر کنگره و قفصه نرسند خود را به یکدیگر ننمایند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به قفسه شود
لغت نامه دهخدا
علامتی است از ’وقفه یسیره’ به معنی وقف اندک در قرائت قرآن مجید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بر سر و بر هر چیزی میان کاواک زدن. (منتهی الارب). قفخ چون فقح به معنی زدن است، و قفخ نیست مگر زدن بر چیز سخت یا میان تهی یا بر سر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یک بار دمیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است. رجوع به نفخ و نفخه شود، آماس شکم. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). نفخه. نفخه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
نفخه. یک بار دمیدگی. (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن. (غیاث اللغات). رجوع به نفخه شود، دم. (یادداشت مؤلف).
- تا نفخۀ صور، تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد:
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخۀ صور همبرآرم.
خاقانی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخۀ صور مست.
سعدی.
- نفخۀ روح، کنایه از دمی باشد که جبرئیل در آستین مریم مادر حضرت عیسی (ع) دمیده بود. (آنندراج). نفخ روح:
ز یک نفخۀ روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
خاک چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر
کرده به سان مریمش نفخۀ روح شوهری.
خاقانی.
- نفخۀ صور، دم صور. (یادداشت مؤلف). نفخ صور:
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعرۀ رعد نفخۀ صور است.
مسعودسعد.
نفس عاشقان و نالۀ کوس
نفخۀ صور در جهان بگشاد.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
من زنده به ذکر دوست باشم
دیگر حیوان به نفخۀ صور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ)
مسکۀ گردآمدۀ سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ یَ)
مغاکی است جهت شکار ددان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
این کلمه از نسخۀ خطی دیوان سوزنی در شعر زیر آمده:
ای سنائی که به خون تو دریم (؟)
تا به نیمور هجا قفجۀ شعرت بدریم.
سوزنی.
و در نسخۀ چاپی شاه حسینی به جای ’قفجه’، ’نفحه’ و در پاورقی به نقل از نسخۀ دیگری ’قضجه’ آمده. مرحوم دهخدا نویسند: قفچه شاید مخفف قفدانچه به معنی خریطۀ خرد باشد ولی این معنی با سیاق شعر جور درنمی آید
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
به معنی قفر، یعنی زمین خالی و بیابان بی آب وگیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود، امراءه فقره، زن کم گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ سَ / سِ)
قفس کوچک. (ناظم الاطباء) ، گنجه. اشکاف. دولاب.
- قفسۀ منار، سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گویند. نعمت خان عالی در محاصرۀ حیدرآباد آورده: مناجاتیان ترقی مراتب و مناصب رشته های درازتر از طول امل گذاشته بر کنگرۀ حصار چون مؤذن بر قفس منار بالا رفته ندای حی ّ علی الیورش و اذان الجراءه خیر من الجبن دردادند. (آنندراج).
- قفسۀ سینه، صندوقۀ سینه. رجوع به صندوقۀ سینه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری است کوچک در افریقیه از توابع زاب کبیر در جرید، و تا قیروان سه روز مسافت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِفْ فَ)
گوه بچۀ نوزاده. (منتهی الارب). نخست چیز که از شکم نوزاد برآید. (اقرب الموارد) ، فسره و لرزه تب و فراخۀ آن. (منتهی الارب). رعده تأخذ من الحمی و قشعریره. (اقرب الموارد). و رجوع به قفّه و قفّه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ لَ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفله شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ لَ)
آنکه هرچه بشنود یاد دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قفل و آن درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروه، و قیل قفه واسعهالاسفل ضیقهالاعلی، و قیل جله التمر، و فی اللسان ’الجله بلغه الیمن یحمل بها القطن’، و قیل مستدیره یجتنی فیها الرطب و نحوه. (اقرب الموارد). کوبین و زنبیل روغنگران. (مهذب الاسماء). دواره ای که روغن کشان در آن کنجد درکرده بر یکدیگر نهند چندانکه روغن روان گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قفاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، قفعات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فخه
تصویر فخه
دام کوچک، زن چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیه
تصویر قفیه
آهوک آک (عیب) کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفوه
تصویر قفوه
گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه و جائی که در دیوار درست می کنند جهت گذاشتن کتاب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفخه
تصویر کفخه
پارسی تازی گشته کفک کف شیر سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلخه
تصویر قلخه
مفرد قلخ و بزرگ سر
فرهنگ لغت هوشیار
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
((قَ فَ س))
وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه
قفسه سینه: صندوقه سینه، قفس سینه
قفسه فلزی: گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
((نَ خِ))
یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفسه
تصویر قفسه
گنجه، دولاب
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکاف، جاکتابی، کمد، گنجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باد، نسیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد