جدول جو
جدول جو

معنی قفازه - جستجوی لغت در جدول جو

قفازه
(قَفْ فا زَ)
زن، به خاطر اندک بودن استقرار وی. (اقرب الموارد) ، دست موزه. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفازه
تصویر مفازه
جای رهایی و پناه، جای مردن و هلاک شدن، بیابان بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
(عَ زَ)
یکی عفاز. (از اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود، پشتۀ زمین. (از منتهی الارب). اکمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُزْءْ)
قفز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دستوانه. (ربنجنی). دستکش، چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. (اقرب الموارد) ، نوعی از زیور دست و پای، آهنی است شبکه دار که بر آن باز نشیند، سپیدی موی گرداگرد سم اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
عنان دراز و بلند جهه کشیدن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چادر و سایبانی که دو پایه داشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
موضعی است در اهواز از کرانۀ دریای یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
مفازه. بیابان بی آب و علف. فلات بی آب. کویر. ج، مفازات:
زآنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی.
مولوی.
در جهان باژگونه زین بسی است
در نظرشان گوهری کم از خسی است
مر بیابان را مفازه نام شد
نام و ننگی عقلشان را دام شد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 327).
می کشاند مکر برقت بی دلیل
در مفازۀ مظلمی شب میل میل.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 412).
نیست بر این کاروان این ره دراز
که مفازه زفت آمد یا مفاز.
مولوی (ایضاً ص 225).
اگرچه در این مفازه سکان کمتر از دیگر مفازات اسلام اند... (نزهه القلوب چ لیدن ص 142). درمغرب به نزدیک خط استوا و سفالهالریح مفازه ای است قرب پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 272). در جامع الحکایات آمده که به یک جانب آن مفازۀ ریگ روان است که یک راه بیش ندارد. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 273). آب کردان رود، از کوههای حدود طالقان برخیزد و در ولایت ری می ریزد، هرزه آبش در بهار در مفازه منتهی می شود. (نزهه القلوب چ لیدن ج 2 ص 222). و رجوع به مفازه ومفازات شود
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
بار پنبه. (منتهی الارب). غوزۀ دهان گشاده. (دهار). جوزالقطن. (اقرب الموارد). جوزهالقطن است که به فارسی کوزک و به شیرازی خروک و به اصفهانی کوکوزک پنبه و به هندی دهیری نامند. (مخزن الادویه). جوزق و بار پنبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
مؤنث قافز. جهنده. (منتهی الارب) : خیل قافزه، اسبان تیزرو که وقت دویدن برجهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خیل قوافز نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
از نواحی صعده است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فاعَ)
دامی است که از شاخ خرما سازند و بدان مرغان را شکار کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
مرد سبک عقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُحْ حا زَ)
دامی است که بدان مرغان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فیروز گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فیروزی دادن. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). پیروز کردن. (المصادر زوزنی). پیروز ساختن کسی را بر چیزی. (از اقرب الموارد). یقال: افازه اﷲ بکذا، فیروز گرداند خدای او را در چنین کاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افازه
تصویر افازه
فیروز گردانیدن، پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازه
تصویر فازه
چادر دو ستونه سایبان دو پایه خیمه چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاز
تصویر قفاز
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفازه
تصویر مفازه
بیابان، جای رهایی، بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفازه
تصویر عفازه
گردو، غوزه پنبه، پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازه
تصویر فازه
((زِ یا زَ))
فاژه، خیمه، چادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفازه
تصویر مفازه
((مَ زِ))
جای هلاک شدن، مهلکه، بیابان بی آب و علف
فرهنگ فارسی معین
چادر، خیمه، سایبان، مظله
فرهنگ واژه مترادف متضاد