جدول جو
جدول جو

معنی قعینی - جستجوی لغت در جدول جو

قعینی(قُ عَ)
نسبت است به قعین. (اللباب). رجوع به قعین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
نسبت است به اعین بمعنی فراخی در چشم. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسبت است به عین التمر، از شهرهای حجاز. ابوالعتاهیه شاعر قرن دوم هجری منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی.
- واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود.
- وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود.
- وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
بطنی است از بنی اسد. (منتهی الارب). قعین بن حارث بن ثعلبه، از دودۀ بنی اسد از خزیمه از عدنان. جد جاهلی است. (اعلام زرکلی ج 3 ص 798)
لغت نامه دهخدا
(قَ ی ی)
نسبت است به بلقین از بنی اسد و اصل آن بنوالقین است مثل بلحارث در بنوالحارث و این از موارد شاذ تخفیف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ نی ی)
ابوطالب (سید...) فقیه و رجالی متبحر از دانشمندان امامی است که در خراسان نفوذ و مرجعیت داشت. تألیفات وی حاکی از کثرت اطلاعات او است و از آن جمله است: السبع السیاره. وی از شاگردان سید محمدباقر حجه الاسلام شفتی بوده و به سال 1290 هجری قمری یا 1300 هجری قمری درگذشته است. (ریحانه الادب ج 3 ص 278)
جنیدبن محمد بن علی امام فاضل متدین و صوفی لطیف ظریف نیکوروش و بسیار پرهیزکار بود. وی در اصفهان از ابومنصور محمد بن احمد بن علی بن سکرویه و گروهی دیگر روایت شنید. (الانساب سمعانی)
محمد بن محمد بن ابراهیم، در اصطلاح رجالی ملقب است به قایینی. (ریحانه الادب ج 3 ص 278). رجوع به محمد... شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نی ی)
نسبت است به قاین. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منصور بن محمد بن علی بن قرینه بن سوید دهقان، مکنی به ابوطلحه. از مردم بزده و از محدثان است. وی ازمحمد بن اسماعیل بخاری کتاب جامع صحیح را روایت کند. او از ثقات روات بوده و به سال 329 هجری قمری وفات یافته است. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قرین جد قرین بن سهل بن قرین. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). و رجوع به قرینی (قرین بن سهل...) شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
قرین بن سهل بن قرین. از محدثان است. وی از پدرش سهل روایت کند و پدرش از ابن ابی ذئب. (اللباب فی تهذیب الانساب). و محمد بن غالب از قرین بن سهل روایت دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
نسبت است به قرینه بن سوید دهقان نسفی بزدی، از مردم بزده، جد ابوطلحه منصور بن محمد. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قرینی منصور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
عثمان بن عبدالله بن حکیم بن قرین. از فقیهان است. مادرش سکینه دختر حسین بن علی است. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). ابن اثیر گوید: مؤلف انساب عثمان و موسی بن جعفر بن قرین را دو تن دانسته درحالی که چنین نیست و قرین لقب عثمان بن عبدالله اول است و او جد موسی بن جعفر و نسب او چنین است: موسی بن جعفر بن عثمان، ملقب به قرین. (اللباب). رجوع به قرینی (موسی...) شود
موسی بن جعفر بن قرین عثمانی. از محدثان و از مردم بغداد است. وی از ربیع بن سلیمان و بکاربن قتیبه و جز ایشان روایت کند و از او دارقطنی روایت دارد. (اللباب فی تهذیب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قرینی (عثمان...) شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قرین. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قرین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نام یکی از جدها است که بدو نسبت کنند. از آن جمله ابوعلی محمد بن علی محمد بن علی بن احمد اعینی طالقانی فقیه شافعی است. وی به سال پانصد و اندی در کرمان درگذشت
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
لغت نامه دهخدا
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینی
تصویر عینی
((عَ یا ع))
منسوب به عین. آن چه به چشم دیده شود، محسوس، مقابل غیبی
فرهنگ فارسی معین