جدول جو
جدول جو

معنی قعیقعان - جستجوی لغت در جدول جو

قعیقعان
(قُعَ قِ)
دهی است دارای آبهای جاری و کشتزارها و نخلستانها و باغهای میوه، و کسی که در آن بایستد مشرف بر رکن عراقی خانه خدا خواهد بود مگر آنکه بناها و ساختمانها حائل گردد. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ قُ نی ی)
حمار قعقعانی، خر سخت آواز. (منتهی الارب) : حمارقعقعانی الصوت، ای فی صوته قعقعه. (اقرب الموارد)
کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ قِ)
کرمکی است. (منتهی الارب). یک نوع کرمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
زین، چوب که از آن زین سازند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قیقب شود
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاع، (منتهی الارب)، بمعنی زمین پست هموار نرم دور از کوه، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ قِ)
دهی است که در آن آبی است و کشتزاری بر دوازده گروه از مکه در راه جرف به سوی یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ قِ)
نام کوهی است به مکه. عرام گوید: از آنجا تا مکه دوازده میل مسافت است و در راه جرف (حوف) به سوی یمن قرار دارد. (معجم البلدان). کوهی است در مکه (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، که رو به سوی کوه ابوقبیس دارد و بدین نام خوانده شده زیرا که طائفۀ جرهم اسلحۀ خود را در آن مینهادند و بانگ اسلحه در آن بلندمیشد، و یا چون این طایفه یا طایفۀ قطوراء در این مکان مصاف دادند بانگ اسلحه برخاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوهی است به اهواز نرم سنگ که از سنگش ستونهای جامع بصره ساختند. (منتهی الارب). کوهی است در اهواز، و گویند چون زبیر بن عوام حکومت بصره را به فرزند خود حمزه داد و حمزه به اهواز آمد هنگامی که کوه اهواز را مشاهده کرد گفت این کوه مانند کوه قعیقعان است، و این اسم برای آن ماند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بلم ران، کرجی بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد