جدول جو
جدول جو

معنی قعوش - جستجوی لغت در جدول جو

قعوش
(قُ)
جمع واژۀ قعش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قعش شود
لغت نامه دهخدا
قعوش
(قَعْ وَ)
مرد سبک و چست. (منتهی الارب). خفیف. (اقرب الموارد) ، شتر درشت اندام شگرف. (منتهی الارب). البعیر الغلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، نشستن شخص ایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروش
تصویر قروش
نوعی مسکوک رایج در بعضی کشورهای عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوش
تصویر قوش
پرنده ای شکاری با نوک خمیده، پنجه های قوی و پرهای بلند، قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، باشق، بازکی، سیچغنه، واشه، باشه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
(قَعْ عو)
چاه دورتک. (منتهی الارب). چاه عمیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گشنی کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، برجستن شتر نر بر شترماده، گشنی کند یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برجستن مرغ بر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ یَ)
قعو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
گرد آوردن و جمع کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خمانیدن سر چوب به سوی خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) : قعش رأس الخشبه، عطفه الیه. (اقرب الموارد) ، شکستن و ویران کردن بنا و جز آن را. هدم بنا و غیر آن. از فتح یفتح است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
برنشستنی است شبیه هودج. (منتهی الارب). مرکبی است از مراکب زنان چون هودج. (اقرب الموارد). ج، قعوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر سرلرزان از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
نشستن. (منتهی الارب). یا قعود نشستن از قیام است و جلوس نشستن از ضجعه و سجده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: للقائم اقعد و للنائم اجلس. و در کلیات آمده که در جواب ’ما یصنع فلان’، گویند یقعد، به معنی یمکث، خواه ایستاده باشد یا نشسته، و در قعود لبث و درنگ هست به خلاف جلوس و ازاینرو قواعدالبیت گویند نه جوالس البیت، و نیز گویند فلان جلیس الملک نه قعیدالملک. (اقرب الموارد) ، برخاستن. و این از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بازایستادن از حیض و زه و نکاح. گویند: قعدت المراءه قعوداً. (منتهی الارب) ، قعدت عن الزوج، مایل نشد به شوهر. (ناظم الاطباء) ، سینه بر زمین نهادن مرغ و مرد خوار. (منتهی الارب). سینه بر زمین نهادن مرد خوار. (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب) ، سال میان بارآوردن خرمابن، آماده شدن برای کارزار، به حریف و همدست خود توانستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعد فلان بقربه، توانا شد بر همدست خود. (ناظم الاطباء) ، تند گرفتن نهال خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اهتمام کردن: قعد فلان للامر، اهتمام کرد فلان در آن کار. (ناظم الاطباء) ، درنگی کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : قعد عن حاجته، تأخر عنها. (اقرب الموارد). قعد عن الامر، درنگی کرد درآن کار. (ناظم الاطباء) ، صیروره و گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قعد به معنی صار نیز آمده و عمل صار را میکند، چنانکه گویند: حدد شفرته حتی قعدت کأنها حربه، ای حتی صارت کالحربه، و گویند: ثوبک لاتقعد تطیر به الریح، ای احفظ ثوبک فلاتصیر الریح طائره به. (اقرب الموارد) ، شروع کردن: قعد یشتمنی، ای اقبل او طفق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
صلیب، و آن نام چهار ستاره است پشت نسر طائر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. ج، اقعده، قعد، قعدان، قعائد، شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فصیل، البکر الی ان یثنی. (اقرب الموارد). شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد تا آنکه به شش سالگی درآید. (منتهی الارب). قلوص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حالت نشستن، و این مأخوذ از تازی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قاعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دورتک. (منتهی الارب). بعیدالقعر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرش. رجوع به قرش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ویران ساختن و در هم شکستن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَنْ نُ)
تقعوس. کلانسال گردیدن، ویران شدن خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ)
پیر کهن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
معرب کوچک، (المعرب جوالیقی ص 256، 257) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : رجل قوش، ای صغیرالجثه، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ وَ)
آنچه از اینجا و آنجا فراهم آورند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری. (منتهی الارب). صلاح یافتن پس از هزال. (ازاقرب الموارد) : قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب) ، به رفتار لاغران رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قش القوم قشوشاً، مشی مشی المهزول. (اقرب الموارد) ، خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الرجل، اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (اقرب الموارد) ، شتاب دوشیدن ناقه را، به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الشی، حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد) ، خوردن آنچه مردم در سرگین جای و جز آن اندازند، یا پاره های صدقه خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش فلان، اکل مما یلقیه الناس علی المزابل او اکل کسر الصدقه. (اقرب الموارد) ، خشک گردیدن گیاه، روان شدن و درگذشتن قوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپند که بزند دوشنده را و دوشیدن ندهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، مقابل قیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعور
تصویر قعور
دورتک گود، جمع قعر، تک ها نیتوم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوش
تصویر قوش
ترکی باشه جول (گویش مازندرانی) از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
آخالخور آن که خوراک خوداز آخال فراهم آورد فربهی، آخالخوری، سودن خراشیدن، خشک شدن خشکیدن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعود
تصویر قعود
((قُ))
نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوش
تصویر قوش
از مرغ های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه های قوی
فرهنگ فارسی معین
فریاد و شیون
فرهنگ گویش مازندرانی