جدول جو
جدول جو

معنی قعوس - جستجوی لغت در جدول جو

قعوس
(قَعْ وَ)
پیر کهن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، نشستن شخص ایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
پاک و منزه از هر عیب و نقص، از صفات و نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قعش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قعش شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قسمی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قعموص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیش آینده. گویند: هو قدوس بالسیف، ای قدم به. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / قُ)
شتر دوکوهانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است. (برهان). لبلاب کبیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف به حبل المساکین است. گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن، و دارای انواع و اقسامی است. قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوۀ سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحۀامعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. (اختیارات بدیعی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه ای که تنها چرا کند، ناقۀ دشوارخوی، ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
لقب است زن حقیر فرومایۀ زشت را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
نامی از نامهای خدای تعالی. (منتهی الارب). قدوس سبوح، رب الملائکه و الروح. یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء 52:10). و ’کلام قدوس او’. (کتاب ارمیاء 23:9). و ’روز مقدس من’. (کتاب اشعیاء 58:13). و ’روح قدوس او’. (کتاب اشعیاء 63:11). و ’اسم قدوس من’. (کتاب عاموس 2:7). و ’ذکر قدوس او’. (کتاب مزامیر 30:4 و 97:12). و ’به قدوسیت خود سوگند خوردم’. (کتاب مزامیر 89:35) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. (مهذب الاسماء). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی به گوسفند ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ تُلْ عَ)
کوهی است از ذوالرقیبه. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
قفس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
شرابی است عرب را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپند که بزند دوشنده را و دوشیدن ندهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
مسکن سماوی خدا است. (کتاب مزامیر 102:19 و کتاب اشعیاء 63:15 مقابل مزامیر 36:14) (قاموس کتاب مقدس). مسکن خدای تعالی در زمین یامحل بروز جلال و ظهور عظمت او تعالی برای قوم خود. (سفر خروج 15:13). گاهی از اوقات لفظ قدس تنها (کتاب مزامیر 63:2) یا به الحاق لفظ دیگر همچو یا محراب (مزامیر 28:2) یا کرسی (مزامیر 47:8) یا حدود که مقصودعموم اراضی موعوده باشد (مزامیر 78:54) یا شهرها (کتاب اشعیاء 64:10) یا خانه (کتاب اشعیاء 64:11) و خیمه جماعت و هیکل را قدس دنیائی گویند (رسالۀ عبرانیان 9:1) تا معلوم شود که پاینده و برقرار نخواهند بود و نمونۀ قدس سماوی میباشند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیک درآینده در کارزار، گویند: رجل دعوس. (از منتهی الارب). مقدام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دو)
پاک. (منتهی الارب). ای المنزه عن کل عیب و نقص. (ترتیب عادل) ، مبارک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه در وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (ناظم الاطباء). آنکه دارای عوس باشد. (از اقرب الموارد) ، منسوب و متعلق به اعیان. (ناظم الاطباء).
، آنکه در مادر و پدر شریک باشند و اخیانی بالفتح و سکون خای معجمه بمعنی برادرانی که پدر هریک علیحده و مادر واحد باشد. و علایی بالفتح برادرانی که مادر هریک علیحده و پدرواحد باشد. (آنندراج).
- برادر اعیانی، برادر ابی و امی. (از یادداشت مؤلف). از بنوالاعیان آید بمعنی برادران صلبی و بطنی، پدر و مادری تنی. (یادداشت مؤلف). برادر رحمی. (ناظم الاطباء) : جلال الدین عبدالرحیم صدر برادر اعیانی مولانا شهاب الدین. (حبیب السیر ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماده شتر لاغر که شیر آن خشک شده باشد از گذشتن هفت ماه بر نتاجش. ج، بعائس، بعاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تقعوش. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعوس
تصویر لعوس
خوردنی خوراکی دندانگیر گرگ، کم خور، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، مقابل قیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعور
تصویر قعور
دورتک گود، جمع قعر، تک ها نیتوم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوس
تصویر قلوس
جمع قلس، ریسمان های ستبر، ریسمان های کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعوس
تصویر قرعوس
شتر دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
نامی از نامهای خدایتعالی، پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوس
تصویر اعوس
بنگلدار کسی که در خنده گونه هایش گود شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعود
تصویر قعود
((قُ))
نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدوس
تصویر قدوس
((قُ دُّ))
پاک، مبارک
فرهنگ فارسی معین