جدول جو
جدول جو

معنی قعو - جستجوی لغت در جدول جو

قعو
(رَ یَ)
قعو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعو شود
لغت نامه دهخدا
قعو
(رَ)
گشنی کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، برجستن شتر نر بر شترماده، گشنی کند یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برجستن مرغ بر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، نشستن شخص ایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(قَعْ عو)
چاه دورتک. (منتهی الارب). چاه عمیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
نشستن. (منتهی الارب). یا قعود نشستن از قیام است و جلوس نشستن از ضجعه و سجده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یقال: للقائم اقعد و للنائم اجلس. و در کلیات آمده که در جواب ’ما یصنع فلان’، گویند یقعد، به معنی یمکث، خواه ایستاده باشد یا نشسته، و در قعود لبث و درنگ هست به خلاف جلوس و ازاینرو قواعدالبیت گویند نه جوالس البیت، و نیز گویند فلان جلیس الملک نه قعیدالملک. (اقرب الموارد) ، برخاستن. و این از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بازایستادن از حیض و زه و نکاح. گویند: قعدت المراءه قعوداً. (منتهی الارب) ، قعدت عن الزوج، مایل نشد به شوهر. (ناظم الاطباء) ، سینه بر زمین نهادن مرغ و مرد خوار. (منتهی الارب). سینه بر زمین نهادن مرد خوار. (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن جای را. (منتهی الارب) ، سال میان بارآوردن خرمابن، آماده شدن برای کارزار، به حریف و همدست خود توانستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قعد فلان بقربه، توانا شد بر همدست خود. (ناظم الاطباء) ، تند گرفتن نهال خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اهتمام کردن: قعد فلان للامر، اهتمام کرد فلان در آن کار. (ناظم الاطباء) ، درنگی کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : قعد عن حاجته، تأخر عنها. (اقرب الموارد). قعد عن الامر، درنگی کرد درآن کار. (ناظم الاطباء) ، صیروره و گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قعد به معنی صار نیز آمده و عمل صار را میکند، چنانکه گویند: حدد شفرته حتی قعدت کأنها حربه، ای حتی صارت کالحربه، و گویند: ثوبک لاتقعد تطیر به الریح، ای احفظ ثوبک فلاتصیر الریح طائره به. (اقرب الموارد) ، شروع کردن: قعد یشتمنی، ای اقبل او طفق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. ج، اقعده، قعد، قعدان، قعائد، شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فصیل، البکر الی ان یثنی. (اقرب الموارد). شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد تا آنکه به شش سالگی درآید. (منتهی الارب). قلوص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حالت نشستن، و این مأخوذ از تازی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قاعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دورتک. (منتهی الارب). بعیدالقعر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
صلیب، و آن نام چهار ستاره است پشت نسر طائر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ)
مرد سبک و چست. (منتهی الارب). خفیف. (اقرب الموارد) ، شتر درشت اندام شگرف. (منتهی الارب). البعیر الغلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قعش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوسپند که بزند دوشنده را و دوشیدن ندهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ)
پیر کهن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطو
تصویر قطو
گرانرفتاری، پروازکردن به جای گام برداشتن ازخوشی وسرمستی سبکروی
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعد
تصویر قعد
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعر
تصویر قعر
تک و پایان هر چیزی، ته، بن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعم
تصویر قعم
برآمدگی سرین، کژی بینی، بیمارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلو
تصویر قلو
قلیا بنگرید به قلیا سبک، تیزرو پرتوان ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسو
تصویر قسو
سخت شدن دل سنگ شدن دل، ناسره گشتن درم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپو
تصویر قپو
ترکی دروازه ترکی قاپو دروازه دروازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصو
تصویر قصو
دورشدن، چیره شدن: درنبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرو
تصویر قرو
جوی بزرگ و دراز که در آن ستوران آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدو
تصویر قدو
خوشبوی، خوشمزگی خوراک، باز آمدن باز گشتن از راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعوس
تصویر قعوس
سالخورده رفتنی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعو
تصویر سعو
پاس درازی از شب پاسی از اشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعو
تصویر زعو
دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعور
تصویر قعور
دورتک گود، جمع قعر، تک ها نیتوم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعود
تصویر قعود
نشستن، مقابل قیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعو
تصویر لعو
آزمند آزور، بدخوی، ناکس پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعود
تصویر قعود
((قُ))
نشستن
فرهنگ فارسی معین