جدول جو
جدول جو

معنی قعفزه - جستجوی لغت در جدول جو

قعفزه
(رَذذ)
هر دو زانو و ران را به هم چسبانیدن و دستها گرد زانو حلقه کرده نشستن همچو کسی که به کاری فکر و اهتمام دارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به سخن ارادۀ دفع کسی کردن از خود. (منتهی الارب). گویند: قعفز له الکلام، اراد دفعه عن نفسه بتهدید. (اقرب الموارد) ، به گام تنگ و کوتاه رفتن. (منتهی الارب). گویند. قعفز فی المشی، مشی مشیاً ضیقاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَهَْ وْ)
سخن درشت و سخت گفتن. گویند: قحفز له الکلام قحفزه، شتاب رفتن، نیکو و نرم پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند. قحفز الحقیبه، نیکو و نرم پر کرد رفاده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
مؤنث قافز. جهنده. (منتهی الارب) : خیل قافزه، اسبان تیزرو که وقت دویدن برجهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خیل قوافز نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است قدیمی در نزدیکی رقۀ شامیه بر ساحل فرات، که اکنون ویرانه ای است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ زَ)
شجر متقعفزه، درخت بر روی درافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا