جدول جو
جدول جو

معنی قعسری - جستجوی لغت در جدول جو

قعسری
(قَ)
نام موضعی است، و در شعر علقه بن جخوان عنبری از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قعسری
(قِ سَرْ را / سَ ری ی)
قعسری. شترسطبر سخت. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
قعسری
چوبک دستاس (آسیاس دستی)
تصویری از قعسری
تصویر قعسری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسری
تصویر قسری
جبری، اجباری
فرهنگ فارسی عمید
(قَ سَ ری ی)
بزرگ. کلان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نوعی از گوه گردان. (منتهی الارب). نوعی از جعل. (از اقرب الموارد) ، شتر کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سالخورده. (منتهی الارب). ج، قیاسر، قیاسره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ را)
تره است. (منتهی الارب). بقله ای است. (مخزن الادویه) (از اقرب الموارد). عسری ̍. و رجوع به عسری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ را)
قصعه قعری، کاسه ای که در وی چیزی به قدر پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). رجوع به قعران شود
لغت نامه دهخدا
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه:
و حامه فالوذ غذانا به امرؤ
کریم المحیا ماجد غیرصاغر
تمرمر حتی قلت صهباء بابل
و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر
کأن نصاف اللوز فی جنباتها
قطاع من الکافور فی نار سامر.
پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ ری ی)
مرد سخت درشت و ناکس بدخوی، یامرد سخت بر اهل خود، یا بر یار خود، یا بر قوم خود. (منتهی الارب). الشدید البخیل السیی ءالخلق، و قیل الشدید علی اهله و صاحبه او عشیرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نَ ری ی)
نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لباب الانساب). رجوع به قنسرون و قنسرین شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ ری ی)
پیر سالخورده یا دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنسر و قنّسر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالد بن عبدالله بن یزید بن اسد. امیر عراق بود. جد وی یزید صحبت رسول خدای را درک کرد. مردمی بسیار به وی منسوبند. (اللباب). و رجوع به اعلام زرکلی، خالد بن عبدالله و اسد بن عبدالله قسری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حرکت قسری، در مقابل حرکت ارادی طبعی است، و آن حرکتی است که به قسرقاسر تحقیق یابد مانند پرتاب سنگی به طرف بالا. رجوع به حکمت الاشراق چ انستیتو ایران و فرانسه ص 194 شود
نسبت است به قسر. (اللباب). رجوع به قسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعسر
تصویر قعسر
دیرینه، نوبر: ازتره بار، شگرف
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قسر جبری اجباری مقابل ارادی طبعی. یا جنبش قسری. حرکت قسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسری
تصویر عسری
تنگی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعبری
تصویر قعبری
ناکس و بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسری
تصویر قنسری
کلانسال جهاندیده
فرهنگ لغت هوشیار
اجباری، جبری
متضاد: ارادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد