جدول جو
جدول جو

معنی قعثب - جستجوی لغت در جدول جو

قعثب
(قَثَ)
کثیر. (اقرب الموارد). بسیار. (منتهی الارب). قعثبان. (اقرب الموارد). رجوع به قعثبان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ قَ)
پرنده ای است مارخوار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کم دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعث له من الشی ٔ قعثاً و قعثه، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قعب. (اقرب الموارد). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
عدد بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
بینی کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
ابن ام صاحب. یکی از شاعران عرب است. در عیون الاخبار از قول مدائنی آمده که حجاج روزی در خطبۀ خود به غلط چیزی گفت، مردم گفتند امیر خطا کرد، بعضی از حاضران وی را از آنچه رفته بود باخبر ساختند، او به شعر قعنب تمثل جست و مطلع آن این است:
صم اذا سمعوا خیراً ذکرت به
و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا.
(از عیون الاخبار ج 3 ص 84)
ابن سوید. یکی از دلاوران و شجاعان معروف و سپهسالاران عرب است که در فنون جنگی مهارت به سزا داشت. (عیون الاخبار ج 2 ص 155 و 156)
ابن محرر باهلی، مکنی به ابوعمرو. از راویان بصری است. ابوهفان از او روایت اخذ کرد ولی سرانجام او را هجو کرد و بر وی خشمگین شد. رجوع به معجم الادباء چ هندیۀ مصر ج 6 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
شرم آگنده گوشت و سطبر، زن سطبرشرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
کم دادن: قعث له من الشی ٔ قعثاً، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد). رجوع به قعثه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قدح چوبین. (دهار). کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب). القدح الضخم الغلیظ الجافی، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل. (اقرب الموارد). ج، اقعب، قعاب، قعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تک سخن و غور آن. (منتهی الارب) : قعب الکلام، غوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
کثیر. (اقرب الموارد). بسیار. (منتهی الارب). رجوع به قعثب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
جانورکی است مانند خنفساء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعیب
تصویر قعیب
سالخورده رفتنی: مرد شماربسیار
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعب
تصویر قعب
((قَ))
قدح بزرگ، کاسه ای که یک نفر را سیر کند
فرهنگ فارسی معین