جدول جو
جدول جو

معنی قعبری - جستجوی لغت در جدول جو

قعبری(قَ بَ ری ی)
مرد سخت درشت و ناکس بدخوی، یامرد سخت بر اهل خود، یا بر یار خود، یا بر قوم خود. (منتهی الارب). الشدید البخیل السیی ءالخلق، و قیل الشدید علی اهله و صاحبه او عشیرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعبری
ناکس و بدخو
تصویری از قعبری
تصویر قعبری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبری
تصویر عبری
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(قَمْ بَ)
نسبت است به قنبر و آن نام مردی است. (از لباب الانساب) (منتهی الارب) ، نسبت است به قنبر مولی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در75هزارگزی جنوب خاوری راین و کنار شوسۀ بم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بِ)
تعبیر خواب گفتن. (ناظم الاطباء). صفت و حالت معبر
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
چابک و زیرک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
مولانا قنبری، از نیشابور بوده، جوهر نظمش مقبول و او در نظم چالاک و عامی بود و ابیاتش خالی از چاشنی نبود. در مدح امیر میرزا این مطلع قصیدۀ اوست:
این گهرها بین که در دریای اخضر کرده اند
زین مشاغل آتش خور بین که چون بر کرده اند.
قبرش در همان ولایت است. (مجالس النفایس ص 39 و 213)
محمد بن علی از فرزندان قنبرمولی علی بن ابیطالب. راوی و شاعری است همدانی که درروزگار المعتمد علی الله میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود. صولی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله بن محمد بن روح بن عمران مصری مولی بنی قنبر. حدیث او منکر است. وی درذی حجۀ سال 245 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام موضعی است، و در شعر علقه بن جخوان عنبری از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ را)
قصعه قعری، کاسه ای که در وی چیزی به قدر پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). رجوع به قعران شود
لغت نامه دهخدا
(قِ سَرْ را / سَ ری ی)
قعسری. شترسطبر سخت. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ)
علی بن محمد بن احمد انصاری، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی حدیث را در شهر اصفهان از ابوالفتوح اسعد بن محمود بن خلف عجلی و محمد بن زید کرانی فراگرفت و در بخارا و سمرقند خود حدیث گفت. در هندسه نیز وقوف داشت. در شهر سمرقند وفات یافت. (معجم البلدان). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ ری ی)
نسبت است به قشبره. (معجم البلدان). رجوع به قشبره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ ری ی)
نرۀ دراز. (منتهی الارب). قسبار. (منتهی الارب). رجوع به قسبار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ ری ی)
نرۀ سطبر دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قزبر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ ری ی)
نوعی از تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ را)
امراءه عبری، زن با اشک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عباری، عین عبری، چشم پر اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ری ی)
کنار باساق که بر لب جوی روید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کنار باساق که بر لب جوی روید و بزرگ شود. (اقرب الموارد). سدر کنار جوی. (مهذب الاسماء) ، نزد بعضی کنار بی ساق است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعسری
تصویر قعسری
چوبک دستاس (آسیاس دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
((عِ))
یهودی، زبان یهود، عبرانی
فرهنگ فارسی معین
عبرانی، کلیمی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد