جدول جو
جدول جو

معنی قطیفی - جستجوی لغت در جدول جو

قطیفی
(قَ)
نسبت است به قطیف. (اللباب). رجوع به قطیف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه
نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته
جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
نسبت است به قطیط. (اللباب). رجوع به قطیط شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مولانا لطیفی، مولدش معلوم نشد، اما بسیار طبع شوخ داشته و در صغر سن وفات کرده و از او اندک سخنی مانده است. این بیت ترکی از اوست:
گه آقار که تمار لبینک شکری
بیز کاتیکماس موهیچ آقارتماری (؟).
اگرچه ترکانه است، اما شوخ طبعی قائل معلوم میشود. (مجالس النفائس ص 51 و 225)
از شعرای قرن نهم و از مردم قسطمونی. مقیم استانبول. متوفی بسال 990 هجری قمری وی از معمرین است و تذکرهالشعرائی به ترکی دارد که اخیراً طبع و نشر شده. این بیت او راست:
گوزم یاشینی بحر ایتدک فراقکله جدالقدن
سنکاله قانی ای ظالم صوسزمزدی آرالقدن.
(قاموس الاعلام ترکی)
از مشاهیر شعرای هندوستان و از مردم جونپور و وی رادیوانی است حاوی اشعار لطیف و هم به تقلید حدیقۀ سنائی مثنویی دارد به نام منازل. این مقطع او راست:
عشق آتش به دل زار لطیفی زد و سوخت
طرز جان سوختن و شعلۀ آهش نگرید.
(قاموس الاعلام ترکی)
شمس الدین محمد لطیفی پسر قاضی شیخ کبیرکه مشهور است به قاضی زادۀ اردبیلی. وی معاصر شاه اسماعیل صفوی است. رجوع به شمس الدین محمد لطیفی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حالت و چگونگی لطیف. لطافت:
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند.
منوچهری.
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه بارد باران نوبهاری.
سعدی.
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 3هزارگزی خاوری لار، کنار راه شوسۀ لار به بندرعباس. جلگه، گرمسیر مالاریائی و دارای 702 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستانی بدانجا باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
عبدالعزیز بن سهل بن سعد، مکنی به ابوالاصبع، او از موالی و محدث بود، و به سال 210 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی ورق 410ب شود
سهل بن سعید غطیفی مصری. وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
عابس بن ربیعه. وی در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ فا)
نام اسپی که مسلمین داشتند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ فی ی)
منسوب است به غطیف که بطنی از مراد است. (از انساب سمعانی ورق 410 ب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محمد بن عمر بن حسین، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی از ابوالعباس احمد بن محمد بن عبدالعزیز روایت کند و تاریخی از بغداد گرد آورده. تولدش به سال 546 هجری قمری اتفاق افتاد. او به قطیعۀ عجم منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ عجم شود
احمد بن عمر بن حسین، مکنی به ابوالعباس. یکی از فقیهان و واعظان حنبلی است و به قطیعۀ عجم منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ عجم شود
اسماعیل بن ابراهیم بن معمر. یکی ازروات ثقه و بغدادی است. گویند وی به قطیعۀ ربیع منسوب است. (معجم البلدان). رجوع به قطیعۀ ربیع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
جامۀ پرزه دار خوابناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چادر درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قطائف، قطف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قطیفۀ حمامی، جامۀ پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، و ایضاً گلیم شب پوش یاپرده:
مگر قطیفۀ حمامی است خلعت وصل
که میدهندبه عاشق بتان لاله عذار
هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق
که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار.
شفیع اثر (از آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ قِ)
دهی است نزدیک پشتۀ عقاب به طرف بریه از ناحیۀ حمص. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ظَ)
عباس بن ربیعه. از طایفۀ قظیف است که در مصر سکونت گزید. (اللباب). مؤلف لباب آرد: آنچه را من در نسبت عابس و فروه و علقمه میدانم این است که اینان از دودمان غطیف بن عبدالله بن ناجیه بن یحابر (مراد) هستند و باید غطیفی خوانده شوند نه قطیفی، و ابوسعد نیز آنان را به عنوان غطیفی یاد کرده است و دانسته نیست که نسبت قظیفی آیا تصحیف است یا درست. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ظَ)
نسبت است به قظیف. (اللباب). رجوع به قظیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطیفی
تصویر لطیفی
در تازی نیامده: تنکی
فرهنگ لغت هوشیار
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
لاتینی تازی گشته لویی پهن برگ از گیاهان لوئی پهن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
((قَ عَ یا عِ))
حوله، چادرهای ورپیچیده
فرهنگ فارسی معین
جامه پرزدار، فوطه، لنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
Spectral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spectral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
спектральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
спектральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
espectral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spettrale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
espectral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spectraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
वर्णक्रमीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
스펙트럼의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
ספקטרלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
光谱的
دیکشنری فارسی به چینی