جدول جو
جدول جو

معنی قطیطه - جستجوی لغت در جدول جو

قطیطه
(قَ طَ)
کرانۀ زیرین غار کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قطائط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه
نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته
جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نَ)
باشندگان خانه. اهل. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: جاء بقطینتهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
پاره ای از گلیم و جز آن که بدان آب از چیزی برچینند و خودرا به وی خشک کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ قِ)
دهی است نزدیک پشتۀ عقاب به طرف بریه از ناحیۀ حمص. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
جامۀ پرزه دار خوابناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چادر درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قطائف، قطف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قطیفۀ حمامی، جامۀ پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، و ایضاً گلیم شب پوش یاپرده:
مگر قطیفۀ حمامی است خلعت وصل
که میدهندبه عاشق بتان لاله عذار
هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق
که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار.
شفیع اثر (از آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ عَ)
لقب عمرو بن عبیده بن الحارث بن سامه بن لوی. (منتهی الارب)
ابن عسس بن بغیض. پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
آنچه از زمین خراج بریده شود. ج، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. (معجم البلدان). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعۀ اسحاق الارزق و قطیعۀ ام جعفر و قطیعۀزبیده بنت جعفر بن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمد بن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعۀ دقیق از آن است احمد بن جعفر بن حمدان محدث و دو قطیعۀ ربیع بن یونس که یکی را قطیعۀ خارجه دیگری را قطیعۀداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعۀ ریسانه و قطیعۀ زهیر و قطیعۀ علی و قطیعۀ عیسی بن علی عم منصور و قطیعۀ فقهاء که به کرخ است و قطیعۀ نصاری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعه کثیره و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعه کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باریدن ابر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت السماء، امطرت. (اقرب الموارد) ، تنها بانگ کردن سنگخوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت القطاه، صوتت وحدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قطیط. (اللباب). رجوع به قطیط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ رَ)
مصغر قطره است. (اقرب الموارد) ، چیزی اندک و ردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
شیر گوسفند و شیر شتر یا شیر بز و شیر میش به هم آمیخته، گروه: جأوا بقطیبتهم، ای بجماعتهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ طَ)
انثی الحجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
ماهیچه. (مهذب الاسماء). لطه
لغت نامه دهخدا
(مَ طی طَ)
آب سطبر ایستاده در تک حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مطائط. و رجوع به مطائط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
بعیده. دور. تأنیث نطیط است. رجوع به نطیط شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بریدن خویشی و گسستن پیوند برادری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
چیز اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرطیط شود
لغت نامه دهخدا
(رَخ خ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. (منتهی الارب). کوتاه و پیچان بودن موی. (اقرب الموارد). رجوع به قطط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ طَ)
ناطف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حلوائی است. (فرهنگ نظام). رجوع به قبیده و قبیته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زمین خشک ماندۀ میان دو زمین باران زده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطائط، زمینی که بعض آن باران زده باشد. (از منتهی الارب). ج، خطائط، راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خطائط
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
دهی از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در جلگه و با آب و هوای گرمسیری و دارای 552 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ طَ)
شرفه. (منتهی الارب). این مصغر است
لغت نامه دهخدا
(بُ طَیْ یِ طَ)
مصغر بطیطه بمعنی سرفه است. (منتهی الارب). مور سپید که بتازی سرفه نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرمی است که خانه از چوبهای ناز میسازد. (فرهنگ نظام). و رجوع به بطیطه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطیبه
تصویر قطیبه
شیر در هم، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
فرهنگ لغت هوشیار
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیله
تصویر قطیله
هوله این واژه راکه پارسی است به نادرست حوله نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیمه
تصویر قطیمه
شیرترشیده، اندکی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریطه
تصویر قریطه
سرخس آبی از گیاهان سرخس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
((قَ عَ یا عِ))
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
((قَ عَ یا عِ))
حوله، چادرهای ورپیچیده
فرهنگ فارسی معین
جامه پرزدار، فوطه، لنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد