جدول جو
جدول جو

معنی قطوفه - جستجوی لغت در جدول جو

قطوفه
(قَ فَ)
بطنی است از لواثه، و آن قبیله ای است از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364 و 365)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
نوعی حلوا، نوعی شیرینی، لوزینه
نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست می کنند، رشته
جامه یا پارچۀ پرزدار، حولۀ بزرگ که پس از آب تنی روی دوش می اندازند و بدن را با آن خشک می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
قطف ها، چیدن میوه ها، جمع واژۀ قطف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ)
چیده شده و گویند ثمار مقطوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسب جابر بن مالک شمخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تنگ گام. آهسته رو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : دابه قطوف، ستور تنگ گام آهسته رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطف، به معنی خوشۀ انگور، جمع واژۀ قطف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ فَ)
یکی قطف در جمیع معانی آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
واحد قطف، و آن گیاهی است. (اقرب الموارد). رجوع به قطف شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
تره ای است خاردار شبیه خسک که دراز شود و بر روی افتد و برگش خاکسترگون و اندرونش سرخ باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ قَ)
نطافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). نطف. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نطافه و نطف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
مؤنث عطوف. زن مهربان. (غیاث اللغات). رجوع به عطوف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
جامۀ پرزه دار خوابناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چادر درپیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قطائف، قطف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قطیفۀ حمامی، جامۀ پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، و ایضاً گلیم شب پوش یاپرده:
مگر قطیفۀ حمامی است خلعت وصل
که میدهندبه عاشق بتان لاله عذار
هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق
که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار.
شفیع اثر (از آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ قِ)
دهی است نزدیک پشتۀ عقاب به طرف بریه از ناحیۀ حمص. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
آنچه از انگور در هنگام چیدن افتد. (اقرب الموارد). غژم افتاده از خوشه به درودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَدد)
به معنی قطاف. (اقرب الموارد). رجوع به قطاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
جمع قطف، خراش ها جمع قطف خراشها
فرهنگ لغت هوشیار
قدیفه در فارسی: آبچین به پیمان که چیزی نخواهی رمن ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی) فرخشه سان پوسته رمن این واژه قطائف است که فارسیان قطایف گویند و گمان می رود که واژه (قطاب) را از آن برگرفته باشند، تاج خروس ازگیاهان جامه پرداز خوابناک، جمع قطائف (قطایف)، یا قطیفه حمام (حمامی)، قطیفه که پس از بیرون شدن از گرمابه تن را بدان خشک کنند: مگر قطیفه حمامی است خلعت وصل که می دهد بعاشق بتان لاله عذار هنوز عاشق مسکین نکرده خشک عرق که باز در بر بیگانه ای گرفته قرار، تاج خروس، گل جعفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطافه
تصویر قطافه
غژم دانه انگورافتاده از خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیفه
تصویر قطیفه
((قَ عَ یا عِ))
حوله، چادرهای ورپیچیده
فرهنگ فارسی معین
جامه پرزدار، فوطه، لنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد