جدول جو
جدول جو

معنی قطوان - جستجوی لغت در جدول جو

قطوان
موضعی است، و در حدیث آمده که هفتادهزار شیعه از آن برانگیخته میشود. ابوالفضل بن طاهر مقدسی گوید: قطوان موضعی است به کوفه و نام قبیله نیست، شمر گوید آن به سکون طا است. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطوان
(قَطْ / قَ طَ)
گام نزدیک گذارنده در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطوان
سبکرو تندرو
تصویری از قطوان
تصویر قطوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطان
تصویر قطان
قاطن ها، ساکنان و مقیم های مکانی، جمع واژۀ قاطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطران
تصویر قطران
مادۀ روغنی شکل و سیاه رنگ که از برخی درختان مانند صنوبر، عرعر و امثال آن می چکد
قطران زغال سنگ: مادۀ سیاهی که از تقطیر زغال سنگ به دست می آید و در معالجۀ داءالصدف و اگزما به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(قَشْ)
باریک. (منتهی الارب). دقیق. ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ بُ)
موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن. حارث بن عمرو خولانی درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان). شهری است در یمن مر خولان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حکیم قطران، از شعرای قصیده سرای معروف قرن پنجم هجری است. هدایت وفات او را به سال 465 هجری قمری ثبت نموده و شواهد تاریخی بر وجود او تا این سال موجود است. نام او را تذکره نویسان از عوفی تاکنون کسی ثبت نکرده و شاید قطران تخلص و نام وی بوده، پدر او را در هفت اقلیم منصورو او را اجلی معرفی کند. ناصرخسرو او را در تبریز ملاقات کرد و گوید: وی دیوان منجیک و دقیقی را پیش من آورد و خواند، مشکلات آنها را حل نمود و اشعار خود برمن خواند. دیوان وی گذشته از قصائد شامل ترکیب بند وتغزلات میباشد. بعضی تصور کرده اند که دو نفر شاعر قطران نام و تخلص بوده، یکی ترمدی و دیگری تبریزی، و به گفتۀ امین احمد قطران تبریزی چند مثنوی نیز انشاءنموده و یکی از آنها ’قوسنامه’ است که به نام امیر محمد بن امیر قماج والی بلخ انشاد کرده است. نسخه ای از دیوان قطران که شامل ده هزار بیت میباشد در کتاب خانه شخصی تقوی است. اشعار قطران با اشعار رودکی بسیارشبیه است و دیوانی که به نام رودکی به سال 1315 هجری شمسی در تهران چاپ شده بیشتر آن از قطران میباشد. (فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 657 و 658). ابن منصور دیلمی جبلی یا رومی، از شاعران است که مداح امرای سامانی بوده و به حکیم قطران موصوف است. شرح احوال و زندگانی وی مبهم است و آنچه ارباب تراجم درباره او نگاشته اند غالباً با هم مغایرت دارد. بعضی از آنان به دو قطران قائل شده اند، یکی ترمدی که بیشتر عمر را در بلخ گذرانده و استاد حکیم انوری متوفی حدود 550 هجری قمری بوده و دیگری تبریزی است که عبارت از همین صاحب ترجمه است. وی شاعری است از شعرای دورۀ دیالمه و با عضدالدولۀ دیلمی (338- 371 هجری قمری) معاصر بوده و مدایحی درباره او گفته و به همین جهت گاه به عضدی هم موصوف شده است. رشیدالدین وطواط اشعار وی را می ستاید و ناصرخسرو در سفرنامۀ خود آرد که قطران در تبریز دیوان خود را نزد من آورد و اشعار خوب داشت ولی فارسی را درست نمیدانست. نسخه ای خطی از دیوان قطران به شمارۀ 250 در کتاب خانه مدرسه سپهسالار جدید تهران موجود است و سه نسخۀ بسیار نفیس نیز در کتاب خانه شخصی میرزا جعفر سلطان القرائی تبریزی وجود دارد. گویند همه اشعار وی به هشت هزار تا ده هزار بالغ می شود. وی مدتی هم در بلخ میزیسته و منظومۀ قوس نامه را در آن جا به نام امیر احمد بن قماج حاکم بلخ از امیران سلطان سنجر نظم کرده است. این اشعار از اوست:
یافت زین دریا دگربار ابر گوهربار بار
باغ و بستان یافت دیگر زابر گوهربار بار
هر کجا گلزار بود اندر جهان گلزار شد
مرغ شب گیران سرایان بر گل گلزار زار
باد بفشاند همی بر سنبل و عنبر عبیر
ابر بفروزدهمی بر لاله و گلنار نار
گر هزارستم دهان در هر یکی سیصد زبان
شکر نیکیهات نتوانم یکی گفت از هزار.
وی به سال 465 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی) (مجمعالفصحاء) (ریحانه الادب). شرف الزمان حکیم ابومنصور قطران عضدی تبریزی، از مشاهیر شاعران ایران در قرن پنجم هجری است. به قطران غیر از دیوان او آثاری نسبت داده اند، از آن جمله کتابی است در لغت که حاجی خلیفه آن را تفاسیر فی لغه الفرس نامیده است. وفات قطران را هدایت به سال 465 هجری قمری نوشته است ولی از دیوان او شواهدی به دست می آید که حیات او را بعد از این سال هم معلوم میدارد. قطران شاعری توانا و نیکوسخن است. تمایل وی به صنایع از قصائد او آشکار است و باوجود تصنع در اشعار، جانب لطافت و روانی کلام را همواره رعایت کرده است. یکی از وجوه اهمیت او آن است که نخستین کسی است که در آذربایجان به پارسی دری آغاز سخنوری کرده و مقتدای شاعران آذربایجان گردیده است. از قدیم باز ناسخان دواوین شعرا سخنان قطران و رودکی را به هم آمیخته و کار این آمیزش را به جائی کشانده اند که به قول هدایت در پاره ای از نسخ دیوان خطی قطران و رودکی را یکی دانسته اند. (تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2ص 421 به بعد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بنوقط قطران، از بطون هواره و از قبایل بربرند. (صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیرۀ درخت ابهل و شیرۀ ارز و مانند آن. (منتهی الارب). قطران و قطران و قطران، روغنی سیال است که از درخت ابهل و ارز و جز آن گیرند. (اقرب الموارد). طلائی که بر اشتر گرگین مالند. (ترجمان علامه ترتیب عادل). دو نوع از قطران یافت میشود:1- قطران ذغال سنگ یا قطران معدنی که از تقطیر ذغال سنگ به دست می آید. 2- قطران گیاهی و یا قطران چوب که از تقطیر خشک چوب گیاهی از تیره درخت کاج و صنوبر استخراج میکنند. در جزو ترکیب تمام قطرانها اجسامی که در جزو عناصر ضدعفونی معطر یافت شده کم وبیش یافت میگردد و مهمترین آنها به قرار زیر است: قنل، کره زل، کره اوزت نفتالین، اکزیلل، اسید استیک، تولوئل، دی اکسی بنزن و غیره. قطران گیاهی یا قطران کاج یا قطران نروژ را از تنه چندین نوع کاج استخراج میکنند، مایعی است غلیظ به رنگ قهوه ای غلیظ تیره با بوئی مشخص و نامطبوع با فعل وانفعالی اسیدی تقریباً غیرمحلول در آب و در الکل و اتر و کلرفرم و اسید استیک و اجسام چربی به خوبی حل میشود. قطران ذغال سنگ یا قطران معدنی مایعی است سیاه غلیظ قلیائی وشفاف با بوئی مشخص و نامطبوع تقریباً غیرمحلول در آب کمی محلول در الکل و در نفت و بنزین حل میگردد. درترکیب آنها کاربورها و فنل ها و بازهای مختلف و سایرترکیبات قطران گیاهی یافت میشود. خاصیت ضدعفونی و خاصیت سمی آن از قطران گیاهی قوی تر میباشد. قطران ذغال سنگ را نباید در داخل به کار برد، در خارج میتوان برای درمان زخم هائی که دیر التیام می پذیرد و در امراض انگلی و در بعضی اختلالات جلدی و اکزما به کار برد. اگر قطران را مکرر بر روی پوست بدن موش بمالند یک نوع سرطان مصنوعی ظاهر می شود. در انسان نیز بر اثر مالیدن مکرر قطران در روی پوست بعضی انواع نئوپلاسم تولیدمیگردد. اخیراً بعضی کاربورهای مولد سرطان را از قطران استخراج کرده اند و مصنوعاً نیز توانسته اند این کاربورهای مولد سرطان را در آزمایشگاه تهیه نمایند. رجوع به درمان شناسی عطایی ج 1 ص 247 و 248 و 249 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
رجوع به قطران شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رجوع به قطران شود
لغت نامه دهخدا
(قُشْ)
مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقحوان. ج، اقاحی و اقاح. مصغر آن اقیحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطیع، و آن شاخی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود، جمع واژۀ اقطع، به معنی مردان دست بریده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
جمع واژۀ قطاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تثنیۀ قطب در حالت رفعی، گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَعْ)
تثنیۀ قعو، و آن دو چوب بکرۀ دلو است که تیر چرخ بر آن باشد، یا دو آهنی است که در میان آن بکره گردد. ج، قعی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ)
جمع واژۀ قنوه یا قنوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
نام دو کوه است نزدیک حاجر و در مغرب آن از بنی مره. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَنْ)
قنوان. (منتهی الارب). رجوع به قنوان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
عزت و بسیاری مال، المنعه و الکثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انه لذوغطوان، او صاحب منعت (عزت) و صاحب بسیاری مال است. (منتهی الارب). انه لذوغطوان، ای منعه و کثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
محمد بن عصام بن ابی احمد، مکنی به ابوعبدالله. از فقیهان است. وی از محمد بن نصر مروزی روایت شنیده و ابوسعید ادریس حافظ از او روایت کند. وفاتش به سال 352 هجری قمری اتفاق افتاد. نسبت او به قطوان سمرقند است. (معجم البلدان)
محمد بن ایوب، مکنی به ابومحمد. از مفتیان و واعظان و مفسران است. وفات وی به سال 506 هجری قمری اتفاق افتاد. او از قطوان سمرقند است. (معجم البلدان)
ابومحمد بن محمد ایوب، واعظ و مفسر بود و به سال 506 هجری قمری درگذشت. وی به قطوان سمرقند منسوب است، و مردم آن طاء را ساکن خوانند. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نسبت است به قطوان کوفه. (معجم البلدان). رجوع به قطوان شود، نسبت است به قطوان سمرقند. (معجم البلدان). رجوع به قطوان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ)
چکیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). چکیدن آب. (آنندراج). رجوع به قطر و قطور شود، چکانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوات
تصویر قطوات
جمع قطاه سنگخواران سنگخوارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطران
تصویر قطران
چکیدن آب را گویند، قیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعان
تصویر قطعان
جمع اقطع، بریده دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشوان
تصویر قشوان
مردسست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصوان
تصویر قصوان
دمریشینه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروان
تصویر قروان
میان پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوان
تصویر قحوان
بابونه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
چوب کجاوه پنبه فروش کسی که پنبه فروشد پنبه فروش، جمع قاطن ساکنان متوطنان: و قطان واهالی آن دیار که از میان جان عبید و موالی این دولت خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطران
تصویر قطران
((قَ))
مایعی چسبنده که از تقطیر زغال سنگ به دست می آید و بوی بدی دارد
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند قطران داشت، دلیل که به قدر آن مال حاصل کند. اگر تن یا لباس خود را به قطران آلوده کرد، دلیل که لباس حرام پوشد و بعضی گویند به بلائی گرفتار گردد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب