جدول جو
جدول جو

معنی قطن - جستجوی لغت در جدول جو

قطن
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
تصویری از قطن
تصویر قطن
فرهنگ فارسی عمید
قطن
(قُ)
پنبه، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ، درد مفاصل حار و بارد را نافع و با روغن گل جهت نقرس بی عدیل، و مغز پنبه دانه ملین مسخن و با سکنجبین در محرورین و با دارچینی در مبرودین به غایت مبهی و روغن تخم آن نافع سرفه و مغص. (منتهی الارب). اسم جنس است و قطعه ای از آن قطنه است و گاه به اقطان جمع بسته میشود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطن
(قُ طُن ن)
پنبه. (منتهی الارب). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج) :
کأن ّ مجری دمعهاالمستن
قطنﱡه من اجود القطن.
راجز.
و تشدید به خاطر ضرورت شعر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطن
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود، جمع واژۀ قطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطان شود
پنبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطن شود
لغت نامه دهخدا
قطن
(قُ)
موضعی است در سرزمین شربه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطن
(قَ نَ)
قطن عبداﷲ درهم، ای حسبه، و این لغتی است در قط (اقرب الموارد) ، به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است
لغت نامه دهخدا
قطن
(قَ طَ)
غزوۀ قطن، جنگی است که در قطن اتفاق افتادو مسعود بن عروه در آن کشته شد. سردار لشکر رسول خدادر این جنگ سلمه بن عبدالاسدی بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطن
پنبه
تصویری از قطن
تصویر قطن
فرهنگ لغت هوشیار
قطن
((قُ))
پنبه
تصویری از قطن
تصویر قطن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاطن
تصویر قاطن
ساکن و مقیم در مکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطر
تصویر قطر
مس، مس گداخته، نوعی مس، نوعی برد یمانی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ نَ)
ثابت قطنه، ابوالعلأ بن کعب عتکی است. چشم وی در وقعۀ سمرقند آسیب دید و در آن پنبه گذاشت. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
پنبه زار. (دهار). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طِ)
ماش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلغت اهل یمن غله ایست که آنرا ماش گویند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ نَ)
قطنه است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنه شود، گوشت مابین دو ران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
پشت خم و منحنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
پاره ای از پنبه. (اقرب الموارد). پنبه پاره، و این اخص است از قطن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
آنچه با شکنبه باشد و آن را ذات الاطباق نامند، و نزد عامه رمانه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
از دهستانهای دمشق است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از قماش ابریشمین، و در عرف هندوستان مشروع خوانند. مرکب است از قطن به معنی پنبه و یای نسبت، وچون تاروپود آن از ریسمان پنبه و ابریشم میباشد نه تنها ابریشم، پوشیدن آن در شرع درست شده:
چه بگشود زنبق ز قطنی بساط
سمن چید دارائی انبساط.
؟ (از آنندراج ازبهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
حسن بن علی بن محمد. از محدثان است. ابوالقاسم حافظ گوید: وی ازابوبکر محمد بن حمید بن معیوف روایت کند و از او عبدالعزیز کتافی روایت دارد. (معجم البلدان) (آنندراج). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
گوشت ران، دنبالچه درمرغان پاره ای پنبه، چاکرهمه هزارلا درنشخوارکنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قطن پنبه یی ساخته از پنبه، نوعی از قماش ابریشمین (در هندوستان آن را مشروع گویند)، . . قباهای قطنی و دارایی و دستار داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطن
تصویر اقطن
خمیده پشت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطن
تصویر بطن
شکم درون چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطن
تصویر شطن
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرن
تصویر قرن
سده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطن
تصویر بطن
نهان، درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وطن
تصویر وطن
میهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره