درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی ِ آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره قالب تهی کردن: کنایه از مردن قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره قالب تهی کردن: کنایه از مردن قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت. پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء) ، آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد: قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر بزن. نظامی. ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند). - بر قالب زدن، در قالب آمدن: خنده ها دارد ز روزن خانه معماریت تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت. محسن تأثیر (از آنندراج). - به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود. - از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن: که کار آمد برون از قالب ننگ کلیدت را گشادند آهن از سنگ. نظامی. ، بوته. بوتقه، یک قطعۀ بریدۀ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر: خام است نقره با بدن نازنین او در قالب پنیر کند جا سرین او. محسن تأثیر (از آنندراج). - قالب نان: قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است. صائب. ، تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب: جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد. خاقانی. آن قابل امانت در قالب بشر و آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی. سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار بر قالب کرم دم احیا برافکند. خاقانی. شعبده ای تازه برانگیختم هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. تا من سگ تو شدم نمانده ست از قالب من جز استخوانی. عطار. چار طبع مخالف سرکش چند روزی بیکدگر شده خوش چون یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب. سعدی. نجوید جان از آن قالب جدائی که باشد خون جامش در رگ و پی. حافظ. - قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن: روز آمد و بردوختم از دم لب را پرداخته از روان و جان قالب را اکنون که مرا زنده همی دارد شمع شاید که چو روز زنده دارم شب را. کمال اسماعیل. رجوع به قالب تهی کردن شود. ، آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت. پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء) ، آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد: قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر بزن. نظامی. ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند). - بر قالب زدن، در قالب آمدن: خنده ها دارد ز روزن خانه معماریت تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت. محسن تأثیر (از آنندراج). - به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود. - از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن: که کار آمد برون از قالب ننگ کلیدت را گشادند آهن از سنگ. نظامی. ، بوته. بوتقه، یک قطعۀ بریدۀ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر: خام است نقره با بدن نازنین او در قالب پنیر کند جا سرین او. محسن تأثیر (از آنندراج). - قالب نان: قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است. صائب. ، تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب: جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد. خاقانی. آن قابل امانت در قالب بشر و آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی. سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار بر قالب کرم دم احیا برافکند. خاقانی. شعبده ای تازه برانگیختم هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. تا من سگ تو شدم نمانده ست از قالب من جز استخوانی. عطار. چار طبع مخالف سرکش چند روزی بیکدگر شده خوش چون یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب. سعدی. نجوید جان از آن قالب جدائی که باشد خون جامش در رگ و پی. حافظ. - قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن: روز آمد و بردوختم از دم لب را پرداخته از روان و جان قالب را اکنون که مرا زنده همی دارد شمع شاید که چو روز زنده دارم شب را. کمال اسماعیل. رجوع به قالب تهی کردن شود. ، آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لقب محمد بن مستنیر، شاگرد سیبویه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). او را قطرب خوانند زیرا بامدادان بر سیبویه وارد میگردید و هرگاه که سیبویه در خانه را میگشود وی را پشت در مشاهده میکرد و ازاینرو به وی گفت: ما انت الا قطرب لیل. (منتهی الارب). محمد بن مستنیربن احمد بصری نحوی لغوی، مکنی به ابوعلی، از مشاهیر دانشمندان ادب و نحو و لغت است. وی از ادبای مجلس ابودلف عجلی و معلم فرزندان وی بوده است. ادب را از سیبویه و دیگر علمای بصره فراگرفت. او راست: 1- الاصوات و الاضداد و اعراب القرآن و الرد علی الملحدین و العلل فی النحو و غریب الحدیث در شش جلد. 2-الفرق و القوافی و المثلثات و مجازات القرآن و معانی القرآن و النوادر در شش جلد. این اشعار از اوست: ان کنت لست معی فالذکر منک معی یراک قلبی اذاما غبت عن بصری و العین تبصر من تهوی و تفقده و باطن القلب لایخلو من النظر. وی به سال 206 هجری قمری در بغداد درگذشت. (تاریخ بغداد) (ابن خلکان) (روضات) (ریحانه الادب). قطرب معلم فرزندان ابودلف قاسم بن عیسی بود و پس از وی فرزندش حسین بن قطرب به معلمی آنان برگزیده شد. (معجم المطبوعات از الفهرست). او راست: 1- الارجوزه القطربیه، و این منظومه ای است در شصت واندی بیت مشتمل بر الفاظی که معانی آنها به اختلاف حرکات آنها مختلف میشود و چنین آغاز میگردد: یا مولعاًبالغضب و الهجر و التجنب. 2- المثلث در لغت، این کتاب به کوشش استاد دیلمار در مربورگ به سال 1857 میلادی به چاپ رسیده و ارجوزه با شرح آن از بعض ادباء در الجزایر به سال 1325 هجری قمری طبع شده است. 3- هذا ما قال قطرب فی کتاب ما خالف فیه الانسان البهیمیه الوحوش و صفاتها، این کتاب به کوشش استاد جابر با کتاب اسماءالوحوش اصمعی در وین به سال 1888 میلادی چاپ شده. (معجم المطبوعات)
لقب محمد بن مستنیر، شاگرد سیبویه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). او را قطرب خوانند زیرا بامدادان بر سیبویه وارد میگردید و هرگاه که سیبویه در خانه را میگشود وی را پشت در مشاهده میکرد و ازاینرو به وی گفت: ما انت الا قطرب لیل. (منتهی الارب). محمد بن مستنیربن احمد بصری نحوی لغوی، مکنی به ابوعلی، از مشاهیر دانشمندان ادب و نحو و لغت است. وی از ادبای مجلس ابودلف عجلی و معلم فرزندان وی بوده است. ادب را از سیبویه و دیگر علمای بصره فراگرفت. او راست: 1- الاصوات و الاضداد و اعراب القرآن و الرد علی الملحدین و العلل فی النحو و غریب الحدیث در شش جلد. 2-الفرق و القوافی و المثلثات و مجازات القرآن و معانی القرآن و النوادر در شش جلد. این اشعار از اوست: ان کنت لست معی فالذکر منک معی یراک قلبی اذاما غبت عن بصری و العین تبصر من تهوی و تفقده و باطن القلب لایخلو من النظر. وی به سال 206 هجری قمری در بغداد درگذشت. (تاریخ بغداد) (ابن خلکان) (روضات) (ریحانه الادب). قطرب معلم فرزندان ابودلف قاسم بن عیسی بود و پس از وی فرزندش حسین بن قطرب به معلمی آنان برگزیده شد. (معجم المطبوعات از الفهرست). او راست: 1- الارجوزه القطربیه، و این منظومه ای است در شصت واندی بیت مشتمل بر الفاظی که معانی آنها به اختلاف حرکات آنها مختلف میشود و چنین آغاز میگردد: یا مولعاًبالغضب و الهجر و التجنب. 2- المثلث در لغت، این کتاب به کوشش استاد دیلمار در مربورگ به سال 1857 میلادی به چاپ رسیده و ارجوزه با شرح آن از بعض ادباء در الجزایر به سال 1325 هجری قمری طبع شده است. 3- هذا ما قال قطرب فی کتاب ما خالف فیه الانسان البهیمیه الوحوش و صفاتها، این کتاب به کوشش استاد جابر با کتاب اسماءالوحوش اصمعی در وین به سال 1888 میلادی چاپ شده. (معجم المطبوعات)
دزد، موش، گرگ گر، بددل فرومایه، شبتاب ازکرمان، خودلرز ازبیماری ها، خارچسب ازگیاهان، پری زدگی از بیماری ها ناخوشیی که با حرکات متوالی اندامها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است. علتش سیفیلیس ارثی یا یک عفونت حاد می تواند باشد، روماتیسم مفصلی نیز یکی از عوامل تولید این عارضه است. این ناخوشی بیشتر اطفال بین سنین 5 تا 15 سالگی را مبتلی می کند (خصوصا دختران باین بیماری بیشتر مبتلی می شوند)، مداوای آن غالبا با املاح آرسنیک یا آنتی پیرین به عمل می آید و در صورت نداشتن ناراحتی قلبی کلرال نیز مفید است و نیز تزریق محلول 25 سولفات دو منیزی به مقدار 5 سانتیمتر مکعب هر دو روز مرتبه دارای اثر نیکو است و بهتر از همه بهبود وضع تغذیه مریض است، مصروع
دزد، موش، گرگ گر، بددل فرومایه، شبتاب ازکرمان، خودلرز ازبیماری ها، خارچسب ازگیاهان، پری زدگی از بیماری ها ناخوشیی که با حرکات متوالی اندامها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است. علتش سیفیلیس ارثی یا یک عفونت حاد می تواند باشد، روماتیسم مفصلی نیز یکی از عوامل تولید این عارضه است. این ناخوشی بیشتر اطفال بین سنین 5 تا 15 سالگی را مبتلی می کند (خصوصا دختران باین بیماری بیشتر مبتلی می شوند)، مداوای آن غالبا با املاح آرسنیک یا آنتی پیرین به عمل می آید و در صورت نداشتن ناراحتی قلبی کلرال نیز مفید است و نیز تزریق محلول 25 سولفات دو منیزی به مقدار 5 سانتیمتر مکعب هر دو روز مرتبه دارای اثر نیکو است و بهتر از همه بهبود وضع تغذیه مریض است، مصروع
آمیختگی، ته غدر (غدر جیبه ّ پیراهن راگویند) بخشی ازغدرکه به جامه دوخته شده در تازی نیامده و گمان می رود که فارسی گویان آن را از (قطائف) برگرفته باشند فرخشه فرخشته بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی) فرخشه شکربورا سان پوست (گویش گیلکی) گلاج آمیختگی مزح، جیب گریبان جامه. نوعی شیرینی است. برای تهیه خمیر جهت قطاب 3 کیلو آرد سفید خوب را الک می کنند و 300 گرم نشاسته را هم الک کنند و با 6 زرده تخم مرغ با یک پیاله گلاب یا بید مشک و 15 گرم مغز هل کوبیده مخلوط نمایند. سپس 750 گرم روغن را گرم کرده روی آرد ریخته خمیر کنند و کمی هم مایه خمیر ریخته در آن زنند (خمیر باید سفت باشد) پس از نیم ساعت از آن بقدر یک گردو یا بزرگتر چونه گیرند و با نورد چوبی پهن کنند و با گیلاس شیشه یی آن را دایره وار برند. آنگاه مغز فندق و پسته و بادام و قند کوبیده و مغز هل و دارچین و غیره را بر حسب سلیقه در لای آن گذارند و روی هم برگردانند تا شکل قطاب نیم دایره قطوری ترتیب دهند و دهانه آن را با زرده تخم مرغ آغشته و بسته ماهی تابه را داغ کرده و آنها را در روغن سرخ کنند تا مثل گوش فیل قدری باد کرده و مجوف بشود بعد بیرون آن را قند ساییده فراوان پاشند
آمیختگی، ته غدر (غدر جیبه ّ پیراهن راگویند) بخشی ازغدرکه به جامه دوخته شده در تازی نیامده و گمان می رود که فارسی گویان آن را از (قطائف) برگرفته باشند فرخشه فرخشته بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی) فرخشه شکربورا سان پوست (گویش گیلکی) گلاج آمیختگی مزح، جیب گریبان جامه. نوعی شیرینی است. برای تهیه خمیر جهت قطاب 3 کیلو آرد سفید خوب را الک می کنند و 300 گرم نشاسته را هم الک کنند و با 6 زرده تخم مرغ با یک پیاله گلاب یا بید مشک و 15 گرم مغز هل کوبیده مخلوط نمایند. سپس 750 گرم روغن را گرم کرده روی آرد ریخته خمیر کنند و کمی هم مایه خمیر ریخته در آن زنند (خمیر باید سفت باشد) پس از نیم ساعت از آن بقدر یک گردو یا بزرگتر چونه گیرند و با نورد چوبی پهن کنند و با گیلاس شیشه یی آن را دایره وار برند. آنگاه مغز فندق و پسته و بادام و قند کوبیده و مغز هل و دارچین و غیره را بر حسب سلیقه در لای آن گذارند و روی هم برگردانند تا شکل قطاب نیم دایره قطوری ترتیب دهند و دهانه آن را با زرده تخم مرغ آغشته و بسته ماهی تابه را داغ کرده و آنها را در روغن سرخ کنند تا مثل گوش فیل قدری باد کرده و مجوف بشود بعد بیرون آن را قند ساییده فراوان پاشند
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن