جدول جو
جدول جو

معنی قطقط - جستجوی لغت در جدول جو

قطقط
(قِ قِ)
ریزه ترین باران، یا باران پیوستۀ بزرگ قطرۀ پیاپی بارنده، یا تگرگ، یا تگرگ ریزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطقط
(قُ قُ نَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ طِ)
بس است مرا. (منتهی الارب). حسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. قطاطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاطه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شعرقطط، موی کوتاه سخت مرغول، یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل قططالشعر، مرد مرغول و برپیچان موی. (منتهی الارب). ج، قططون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی زنگی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن حسین بن محمد بن جعفر بن شیبانی عطار بغدادی، مکنی به ابوالفتح. از محدثان است. وی از محمد بن مظفر حافظ و ابوحفص بن شاهین و علی بن عمر سکری و جزایشان روایت کند و از او ابوبکر خطیب روایت دارد. نام وی به شیوۀ نام های بادیه نشینان قطیط بود و چون بزرگ شد محمد نامیده گردید و به سال 434 هجری قمری در اهواز وفات کرد. ولادت وی به سال 355 بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در یکهزارگزی جنوب ساردوئیه و جنوب راه فرعی راین به ساردوئیه. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَوْ وَ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب). الخفیف الکمیش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
مبالغه است از قطّ. رجوع به قطّ شود. (اقرب الموارد). خراط که حقه ساز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قطّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطّ شود، مثال که بر آن قطع کنند. (منتهی الارب). المثال الذی یحذی علیه. (اقرب الموارد) ، مدار سم ستور، سخت برپیچیدگی و مرغولی موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت و شدید. (اقرب الموارد) ، کرانۀ بالائین غار کوه، کرانۀ کوه، کرانۀ سنگ که گویا بریده شده است. ج، اقطّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قطقط. (معجم البلدان). رجوع به قطقط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
نام موضعی است، و در اشعار بعضی شاعران عرب از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
می. (بحر الجواهر). قرقف. رجوع به قرقف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قَ)
مقطقطالرأس، خردسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
بر سر خود رفتن، فرو افتادن دلو، گام نزدیک نهادن و شتافتن، در جهان رفتن: یقال تقطقط فی البلاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باریدن ابر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت السماء، امطرت. (اقرب الموارد) ، تنها بانگ کردن سنگخوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت القطاه، صوتت وحدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
موضعی است نزدیک کوفه در طف، و زندان نعمان بن منذر بدانجاست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگر خراشکار (خراط) نمونه، مرغولگی، کوه کنار، جمع قط، مردان کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار